گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
سال «16» بیست و نهم از دارایی و كشورستانی ظل آلهی نوروز اودئیل جمعه پانزدهم شهر ربیع الاول تسع و خمسین و تسعمائة






اشاره

چون اسكندر پاشا كه از قبل سلطان سلیمان پاشاه «17» روم «18» حاكم ارض [258] روم بود، سابقا مذكور شد كه وی در ایام حكومت وان در خوی، حاجی بیگ دنبلی را به قتل آورده
______________________________
(1)- م: «شاه» ندارد
(2)- ب، م: شیرقران. ن: شرقران
(3)- م: واحوش
(4)- م: آوردند
(5)- ب، م: آمده
(6)- ن: لونك
(7)- م، ن: آغ شهر
(8)- ب، م: رسید
(9)- م: شد
(10)- ب م، ن: «مصروف فرموده ... آن جماعت» ندارد
(11)- ب، م، ن: سلطان حیدر
(12)- ب، م: «را» ندارد
(13)- ن: ناحیه
(14)- م: قراباغ
(15)- م: ن: جانب پادشاه فرنگ آمده و بعد از چند روز
(16)- ن: ذكر تسلط اسكندر پادشای حاكم وان و نامه نوشتن او به حسین خان سلطان و مال كار او كه در آن اوان روی نمود
(17)- م: پادشاه می‌بود و سابقا
(18)- ن: روم بود سابقا. م: روم بود و سابقا
ص: 353
به چخور سعد آمد و باز آن بلده را نیز سوزانیده بی‌آنكه كسی با او «1» مقابله نماید روی به دیار خود آورد «2».
لاجرم به واسطه این امور بخار نخوت و غرور در دماغ او تصاعد نموده كتابتی چند كه زیاده از مرتبه وحد او بود به امرای نامدار شاهی نوشت و این عبارت به حسین جان سلطان روملو نوشته فرستاده بود كه من قلعه اردلوج «3» گرجستان را حصار كرده‌ام اگر شاه بر سر من آید جنگ خواهم كرد اگر «4» من شكست یایم* پادشاه شرق را شكسته باشم اگر ایشان مرا بشكنند غلامی را شكسته باشند. اسكندر پاشا پیوسته از روی جهل و نادانی می‌گفته كه من پاشای «5» شروان و گرجستانم بناء علی هذه الجهات، خسرو حمیده صفات برین شدند كه او را گوشمالی دهند. فرمان همایون نافذ «6» شد كه عساكر منصوره از اطراف و نواحی ممالك محروسه در ظل رایات فتح آیات حاضر شوند. بر حسب امر مطاع اكثر امرای با فلاح به درگاه عرش اشتباه شتافته نواب كامیاب حكم فرمود «7» كه لشكر ظفر اثر به چهار قسم شده، هر فوجی به جانبی متوجه گردند. از آن جمله معصوم بیگ صفوی كه امیر دیوان بود، با الله قلی بیگ ایجك اغلی و علی سلطان تكلو و شمس الدین خان كرد و خلیفه انصار و حمزه بیگ طالش والغ «8» خان بیگ سعد لو و دیگر امرا متوجه «9» ارجیش و بارگیری و بند ماهی شوند و شاهوردی سلطان زیاد اغلی و ادهم بیگ روملو به صوب پاسین در حركت آیند و ابراهیم خان ذو القدر حاكم شیراز و شاه قلی سلطان افشار حاكم كرمان و چراغ سلطان به تاخت ولایت عراق عرب روند و «10» بیرام بیگ قاجار و طویقون بیگ قاجار و كیخسرو والی گرجستان به تسخیر داوایلی توجه نمایند. امرای نامدار امتثالا لامره الاعلی المطاع «11» مبادرت نموده به فرموده عمل كردند.
چون معصوم بیگ و امرای رفیق با ده هزار سوار شفیق «12» در روز سه‌شنبه هفدهم شهر شعبان سنه مذكوره از ییلاق آق مغان متوجه شده به ارجیش رفتند، قراپیری كه از قبل خواندگار متصدی حكومت آن دیار بود، روی تهور به جنگ و پیكار آورده از قلعه بیرون آمد. از جانب معصوم بیگ علی سلطان تكلو با فوجی از دلاوران به دفع آن گروه رفته از «13» طرفین درهم آویختند. علی سلطان نیزه بر حلق «14» قراپیری زده رومیان زور آورده علی سلطان را گردانیدند.
______________________________
(1)- م: با او
(2)- م، ن: آورده
(3)- ب: اردیوج. م، ن: ارلوج
(4)- م: و اگر شكست داده باشم. ن: و اگر شكست دهم. ب: و اگر شكست یابم
(5)- م، ن: پادشاه
(6)- ب، م، ن: «نافذ» ندارد
(7)- ب: فرمودند
(8)- م: واقع خان
(9)- ب: متوجه گردند م: متوجه و بارگیری و بند ماهی
(10)- م: «و» ندارد
(11)- مز: لامره علی المطاع
(12)- ب، م: از شفیق
(13)- ب: از طریق قین
(14)- مز: خلق قرابری
ص: 354
در آن اثنا، الغ خان سعدلو بدان معركه رسیده ایشان را مغلوب ساخت و قرب سی نفر از آن قوم بدگهر به قتل آوردند. قراپیری زخمدار خود را به حصار انداخت. و هم در آن روز خلیفه انصار و حمزه بیگ طالش با محمد بیگ و خرم آقا كه از امرای معتبر خواندگار بود جنگ كرده خرم آقا و محمد بیگ را دستگیر كرده قرب یكصد و شصت نفر از آن قوم كریه «1» منظر را به راه عدم فرستادند. در روز جمعه بیست و هفتم [259] شهر مذكور در موضع دمدم «2» الشكرد «3» ایشان را با سرها و اخترمها به درگار عالم پناه آوردند. چون شمس الدین خان به «4» اخلاط رسید، قرب صد نفر از رومیان كه در آنجا بودند به قتل در آورد «5» و قرب سی هزار گوسفند و ده هزار گاو و جامیش و سه هزار «6» اسب گرفته آن دیار را سوخته روانه اردوی اعظم گردید و چون قایتمس سلطان و اللّه قلی سلطان با فوجی شجاعان به دیار مخالفان «7» رسیدند، سواران روم از قلعه عادلجوز بیرون آمده آغاز قتال و جدال نموده سپاه منصور آن گروه را «8» مغلوب ساخته قریب یكصد نفر از ایشان به قتل آوردند. در آن اثنا، ابراهیم بیگ بختی متوجه درگاه خواندگار بود به غازیان دچار شد.
دلاوران با هنر شصت نفر از آن قوم بدگهر را به راه عدم فرستادند و چند خروار زر و یك خروار اقمشه نفیس با چند پیاله و صراحی نقره به دست ایشان در آمد.
چون شاهوردی سلطان زیاد اغلی و ادهم بیگ روملو به تاخت پاسین «9» و اونیك «10» رفته بودند، میان ایشان و مراد بیك حاكم آنجا جنگ شده غازیان وی را از اسب انداختند و جمعی كثیر از ملازمان او به قتل در آمدند. مراد بیگ خود را به قلعه انداخته امرای نامدار آن دیار را سوخته به اردوی گردون شكوه ملحق شدند و شاه دین پناه بعد از فرستادن امرای عالی جاه به جانب ولایت مخالفان در آمدند و از آق مغان كوچ كرده در روز سه شنبه بیست و چهارم ماه مذكور به كنار آب ارس نزول نمود و از آنجا كوچ بر كوچ به پای قلعه اخلاط آمد و آن قلعه‌ایست كه با سپهر برین برابری می‌نماید. نظم «11»:
یكی خاره سنگی برآمد بر اوج‌چو خارای سنگین برآورده موج
چو البرز هر پاره سنگی بروسپهر منقش پلنگی برو
مثل كركسی را بدو ره بدی‌اجل را ازو دست كوته بدی ساكنان قلعه مذكور به واسطه متانت و حصانت آن به خود مغرور شده در مقام محاربه و مقاتله در آمدند و از مضمون كریم «أَیْنَما تَكُونُوا یُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ «12»»
______________________________
(1)- ب: گبر
(2)- مز، ب، ن: دیدم
(3)- ن: لشكر و سرو اخترمهای ایشان را بدرگاه
(4)- ب، م: بر
(5)- ن: در آوردند
(6)- ب: سی‌هزار
(7)- ب، م: مخالف
(8)- ب، م «را» ندارد
(9)- ن: یاسین
(10)- م: مراد بیك. ن: او بیك. ب: داد بیك
(11)- م: ندارد
(12)- سوره 4 آیه 78
ص: 355
غافل، غازیان منصور كه جز اقدام به محاربه كاری نمی‌نمودند «1» آن قلعه را دایره‌وار در میان گرفتند. نظم:
به اطراف آن قلعه با صد شكوه‌كشیدند صف همچو البرز كوه روز چند برین منوال از صبح تا شام و از شام تا صباح بهادران شیر دل و تهمتنان دشمن- گسل مردانگیها نمودند. بالاخره اردو بازاریان كوچه‌بند شهر را مسخر كرده رومیان از بیم جان به درون قلعه گریختند. نقابان چیره «2» دست شروع در نقب زدن بروج قلعه كردند. از صحیح القولی استماع افتاد كه از بروج حصار تا رودخانه كه از پهلوی قلعه می‌گذرد سیصد ذرع «3» بوده باشد؛ شخصی همراه برج افتاده مضرتی به وی نرسید «4». بالاخره كوتوال قلعه مضطرب گشته از در عجز و انكسار در آمده در شهر رمضان سنه مذكوره حصار را تسلیم نمود و مردم آنجا به جان امان یافتند و از صدمه قهر عساكر [260] منصوره آن حصار به زمین هموار گردید.
قبل از آنكه شاه عالم پناه به نواحی اخلاط توجه فرماید «5»، اكثر امرا را به طرف وان ارسال نموده بود. چون ایشان به حوالی قلعه وان رسیدند، به ملاحظه آنكه مردم قلعه دلیر شده به جنگ مقابله «6» مبادرت نمایند «7»، هزار سوار پیشتر فرستادند و خود به آهستگی و تأنی متعاقب ایشان در حركت آمدند «8». فرهاد پادشاه و بدر بیگ بختی باده «9» نفر از امرای كبار كردستان از قلعه وان بیرون آمدند «10». غازیان پیشرو جنگ‌كنان خود را به جانب امرا كشیدند. در آن اثنا، امرای نامدار نامور با سپاه بلا اثر نمایان شدند و سپاه روم و اكراد آن مرز و بوم تاب مقاومت نیاورده به طرف قلعه گریختند. دلاوران قزلباش ایشان را تعاقب نموده شصت نفر از اكراد آن مرز و بوم و طایفه رومی به قتل آوردند و تمامی غلات و منازل وان و وسطان و اموك و كواش و الباغ «11» و خوشاب را سوخته و ویران كرده از راه گوزل دره و كواش از آن جانب دریا «12» در اخلاط به اردوی همایون ملحق شدند.
در آن اوان قورچیان طهران و محمدی بیگ تركمان و امیرشان بیگ بیات حسب الامر اعلی به درگاه عالم پناه می‌آمدند. به هرجا كه به متمردان «13» و حرامیان كرد می‌رسیدند غارت می‌كردند.
چون به الباغ «14» رسیدند، حكام كردستان زینل بیگ و شاهقلی بلیلان حشری بی‌حاصل به اندیشه باطل فراهم آورده مقاومت و جدال را آماده گشته بودند؛ به مجرد آوازه ورود جنود ظفر شعار راه فرار پیش گرفتند «15». غازیان محال كردان را تاخته در «16» وسطان به اردوی امرا ملحق شدند شاه كامیاب
______________________________
(1)- ب: نمی‌نمود
(2)- م: خبره
(3)- م: زرع
(4)- م: رسید
(5)- م: فرمایند
(6)- م: و مقاتله
(7)- ب: «نمایند» ندارد
(8)- ب م: آمده‌اند
(9)- ب، م، ن: ده هزار نفر
(10)- م: در آمدند
(11)- مز: الباق
(12)- م: از راه دریا
(13)- ن: به مردان
(14)- مز، ن: آلباق
(15)- ب، ن: گرفته
(16)- ن: ورود سلطان. م: ورود سلطان
ص: 356
شاهوردی سلطان زیاد اغلی و ادهم بیگ روملو را بعد از تاخت پاسین روانه بتلیس گردانید.
ایشان چون به قلعه موش «1» رسیدند، غافل بر سر سپاهیان آن دیار ریختند و جمعی را به قتل آوردند و فوجی از مردمان جرار از حصار به عزم كارزار بیرون آمدند اكثر ایشان طعمه شمشیر غازیان گشتند. آنگاه الكای مذكور را سوخته روانه بتلیس شدند. مصطفی بیگ حاكم آن جا با ناصر بیگ رزقی «2» و ابدال بیگ با سیصد سوار به اراده قتال و جدال از حصار بیرون آمده، غازیان جمعی كثیر را از آن گروه پرشكوه به قتل آورده بقیة السیف از چنگال مرگ خلاص شده، به قلعه گریختند. امرا آن دیار را سوخته در اخلاط به اردوی معلی ملحق شدند.
پس از آن از گرجستان خبر رسید كه اسكندر پاشا به بیرام بیگ قاجار غالب آمده. صورت واقعه چنان بود كه چون بیرام بیگ به اتفاق كیخسرو گرجی به داوایلی رفته «3» بودند و دو سه قلعه تسخیر كرده، در آن اوان اسكندر پاشا از ارض روم با سپاه بسیار به ایلغار به جانب ایشان روان شد و ناگاه بر سر اردوی امرا ریخت. در آن ایام بیرام بیگ و كیخسرو بیگ به تاخت رفته بودند.
طویقون «4» بیگ قاجار و بدر بیگ یوزباشی كه «5» در اردو «6» بودند، ایشان بالضروره به استقبال رفتند [261] و كوششهای مردانه نمودند. چون كثرت رومیان و افزونی ایشان بیش از حد حصر و توان بود، غازیان عنان را از جنگ برتافته فرار نمودند. اسكندر پاشا قرب سیصد نفر از غازیان و گرجیان به قتل آورده از همان مقام به ارض روم معاودت نمود «7».

ذكر «8» فرستادن شاه كامیاب شاهزاده اسمعیل میرزا به ارض روم و شكست یافتن اسكندر پاشا در آن مرز و بوم‌

چون خبر دستبرد اسكندر پاشا به مسامع شاه ظفرلوا رسید، فرمان قضا نفاذ عزاصدار یافت كه شاهزاده عالمیان اسمعیل میرزا كه آثار فتح و اقبال از ناصیه احوالش ظاهر و هویدا بود، با فوجی از بهادران به دفع اسكندر پاشا به ارض روم روانه شوند. «9» از امرای نامدار مثل شاهوردی «10» سلطان زیاد اغلی و بدر خان استاجلو و شاهقلی سلطان استاجلو و محمد بیگ تركمان و ادهم بیگ روملو و امیر غیب بیگ استاجلو و اللّه قلی سلطان ایچك اغلی و حمزه بیگ طالش و خلیفه انصار و الغ بیگ خان سعدلو و ابراهیم خلیفه الپاوت و ذو الفقار بیگ پازوكی «11» و قنقرا سلطان روملو و «12» هزار قورچی طهران و ششصد قورچی نخجوان در ملازمت ركاب شاهزاده عالمیان در حركت آمده «13» رفتند. شاهوردی سلطان زیاد اغلی و محمد بیگ تركمان و ادهم بیگ روملو را منقلای
______________________________
(1)- ن: هوش
(2)- ن: زرقی
(3)- ن: مداد نمی‌رفته
(4)- ن: طیغون بیك. م: تویقون. ب: تویفون
(5)- م: «كه» ندارد
(6)- م: اردوی
(7)- م: نمودند
(8)- ن، م: عنوان ندارد
(9)- م: شدند
(10)- ن: شاهویردی
(11)- ن: بازوكی
(12)- م، ن: و با هزار
(13)- ن: آمده سیصد نفر از ایشان به قتل آمدند
ص: 357
گردانیده به پاسین ارسال نمود و خود به نفس نفیس با فوجی از عساكر جرار كینه‌گذار و دلیران روزگار از عقب ایشان به جانب پاسین در حركت آمد «1».
جنود روم كه در آن موضع بودند از سپاه نصرت دستگاه شكست خورده سیصد نفر از ایشان به قتل آمدند بقیة السیفی كه در آنجا مانده بودند گریخته به ارض روم رفتند. این خبر چون به اسكندر پاشا رسید، قوللر آقاسی ارض روم را با دویست و پنجاه سوار به قراولی فرستاد. ایشان و ملازمان امرا كه پنجاه نفر به قراولی رفته بودند با یكدیگر جنگ كرده رومیان مغلوب، بالاخره چون اسكندر پاشا از توجه شاهزاده ظفر انتما آگاه گردید، امرای روم و مردم آن مرز و بوم را طلب كرده به ایشان «2» مشورت فرمود ایشان بگفتند، «3» نظم «4»:
نداریم ما تاب میدان اوبود آیه فتح در شان او
درین بیشه شیر ظفر پیشه اوست‌اگر هست شیری درین بیشه اوست صلاح در آنست كه از شهر بیرون نرفته «5» پشت استظهار به حصانت حصار باز داریم و قلعه را به ضرب «6» توپ و تفنگ از تعرض لشگر قزلباش نگاه داریم. اما به واسطه كثرت لشگر متفرقه از اكراد و جمعی كه از ولایت ارزنجان «7» و ترجان «8» و بای‌برد و كماخ «9» و مرعش و طرابزون و گرجستان آمده در آن اوان جمع شده بودند كمال غرور و نخوت به خود راه داده سخن امرا را قبول نكرد «10» و گفت به محاربه اقدام باید نمود و شروع در ترتیب اسباب حرب و بیرون رفتن نمود و زبان به این مقال مترنم ساخت. نظم: «11»
درین قلعه بودن ملال منست‌همانا كه برج وبال منست
بود مرد را تیغ و بازو حصارحصار گل و خاك «12»ناید به كار
فلك دارد از نام آن مرد ننگ‌كه باشد گریزان ز میدان جنگ امرای روم رأی او را به سمع رضا اصغا كردند و در چاه بلا و مغاك هلاك فرو رفتند.
اسكندر پاشا روز دگر با جمعی [262] كثیر از اعوان و انصار «13» با حشر بسیار از پیاده و سوار به عزم جنگ و پیكار از حصار بیرون آمد و در نیم فرسخی شهر صف قتال و جدال بیاراست و ینكچریان و تیپ عرابه پیش صف سپاه بازداشت. ازین جانب شاهزاده ظفرلوا «14» كوچ بر كوچ متوجه ارض روم گردید. چون در موضع پاسین نزول اجلال فرمود، ادهم بیگ روملو را به قراولی ارسال نمود و ایشان به ملازمان اسكندر پاشا رسیدند با وجود آنكه بسیار نبودند «15» بی‌اندیشه
______________________________
(1)- م: آمده
(2)- م: با ایشان
(3)- م: گفتند
(4)- م: «نظم» ندارد
(5)- ن: رفته
(6)- ن: از ضرب
(7)- م، ن: آذربایجان
(8)- م، ن: «ترجان» ندارد
(9)- ب، ن: كاخ
(10)- م: نكرده
(11)- ن: بیت
(12)- ب، م: خار
(13)- ب، ن: احشاریاد. ن: احشاربادبه
(14)- ب: لو
(15)- مز، ن: بودئد
ص: 358
بر ایشان تاختند و یكی را گرفته پیش شاهزاده عالمیان فرستادند. آن گرفتار اظهار كرد كه اسكندر پاشا از قلعه بیرون آمده مستعد قتال و جدال است. اسمعیل میرزا بر كمیتی كه از باد صبا تندتر بود سوار گشته متوجه میدان محاربه گشت «1» و سپاه ظفر دستگاه را فوج فوج به دفع اسكندر پاشا مأمور گردانید «2». بار اول از امرا، محمدی بیگ تركمان و ادهم بیگ روملو و امیر غیب بیگ استاجلو به معركه درآمده به تاختن و تیر انداختن مشغول شدند. الغ خان بیگ سعدلو و ابراهیم بیگ الپاوت و سایر غازیان در میدان مبارزت راندند و در تمامی میمنه و میسره جنگ در پیوست و افواج لشكر و طبقات حشر از جانبین بر هم مخلوط گشتند و غازیان رستم توان بر رومیان غلبه كرده اسكندر پاشا چون جلادت عساكر قزلباش را مشاهده نمود از بیم جان با جمعی از رومیان از قلب بیرون آمده* تفنگها را گذاشته به طرف «3» حصار ارض روم گریختند. نظم «4»:
فتاده تفنگ رومیان را زدست‌ز آتش جدا مانده آتش‌پرست
عرابه در افتاده همچون درخت‌زجور تبر زین شده لخت لخت غازیان مجموع «5» ایشان را به قتل آوردند «6» آن جماعت زیاده از پانصد نفر بودند «7». اسكندر- پاشا با جمعی از رومیان رو «8» به طرف گریز نهاد «9» و لشكر ظفر اثر از عقب ایشان لجام ریز روان شدند و به هر كه می‌رسیدند به قتل می‌آوردند. لاجرم از غایت اضطرار چندان خلق در خندق حصار ارض روم افتاده بودند «10» كه «11» از آب و مرد مالامال شده «12» بود. از غایت اضطراب بستن دروازه «13» فراموش كرده «14» بودند. سه نفر از غازیان به درون قلعه در آمدند. شاهزاده خواست كه خود به نفس نفیس به عزم رزم رومیان رود. شعر «15»:
به تندی برون جست كارد شتاب‌بر آن موج آتش چو دریای آب
سران سپه یورش انگیختندهمه در عنانش در آویختند
به صد عذر گفتند كای تاج بخش‌تو خورشید ملكی مجو «16»چون درخش شاهقلی سلطان و بدر خان عنان اسب شاهزاده عالمیان را گرفته نمی‌گذاشتند كه پیشتر رود. شاهزاده غیرت قرین حزین «17» شده، آنگاه قورچیان خیرخواه عنانش را گرفته شمشیر كشیده بر سر قورچیان زد. قورچیان همچنان عنانش را نگذاشتند. اگر مانع نمی‌شدند غازیان از آن جمله به قلعه در آمده قلعه را می‌گرفتند. در آن جنگ گاه از رومیان روسیاه دو هزار و پانصد و هفتاد و شش
______________________________
(1)- ب، م: گشته. ن: گشت
(2)- ن: گردید
(3)- ن: بطرف ارض روم گریختند
(4)- ن: بیت. م: ندارد
(5)- م: مجتمع. ن: جمع
(6)- ن: می‌آوردند
(7)- ن: بودند با جمعی
(8)- ن: اسكتدر پاشا رو به طرف
(9)- م، ن: نهادند
(10)- ن: بودند
(11)- ن: كه آب از مرده. م: مرده مالامال
(12)- ن: شد از غایت
(13)- ن: دروازه‌ها
(14)- ن: كردند سه نفر
(15)- ن: بیت. م: ندارد
(16)- كذا:
(17)- ن: حیرت
ص: 359
نفر به قتل آمدند. سوای آن كسانی كه در خندق و غیره كشته شده بودند و از امرای معتبر آن قوم بدگهر كسر «1» عیسی حاكم مرعش و محمود بیگ برادرزاده خیر بیگ كه در زمان [263] سلطان قانیسا و «2» پادشاه مصر و حاكم حلب بود و رمضان بیگ برادر اسكندر و میر حسین بیگ حاكم جمشگزك و خیر الدین بیگ والی ملاطیه «3» و مصطفی بیگ حاكم طرابزون «4» و حیدر بیگ میر پاسین و علی آقا قوللر آقاسی و مارد «5» محمد بیگ قوللر آقاسی غلامان خواندگار و علی بیگ برادرزن «6» اسكندر پاشا و قاضی ارض روم دستگیر شدند و دیگر امرا و معتبران و جوانان نامدار و گزیدگان یكه‌سوار از حد و شمار افزون بود كه رخت بقا به باد فنا دادند. در آن اوان، عثمان پاشا حاكم قرامان بود و خضر پاشا ذو القدر در ارزنجان «7» بودند كه ناگاه آواز فتح و ظفر لشكر قزلباش و انهزام رومیان در اردوی ایشان انتشار یافت. آن سرداران از بیم جان و آواز ایلغار شاهزاده عالمیان بر سر «8» ایشان «9»، قرامان «10» ارزنجان «11» را انداخته فرار نمودند. شاهزاده ظفرلوا «12» بعد از عبور از آنجا روانه اردوی معلی «13» شاه قمر لقا گردید.

گفتار «14» در ذكر محاصره نمودن شاه دین پناه قلعه رجیش را

شاه دین پناه بعد از فتح اخلاط علم عزیمت به طرف ارجیش افراشت «15». فرمان واجب- الاذعان عزاصدار «16» یافت كه بدر خان استاجلو با جمعی از امرا به رسم منقلا به ایلغار از پیش روان شوند «17» و به نفس نفیس خود «18» كوچ كرده در حوالی قلعه عادلجوز نزول فرموده بر بالای پشته در آمده سواد قلعه را به نظر احتیاط در آورند «19» و در قلعه از قبیل سلطان سلیمان مصطفی بیگ ولدیولر قسطی پاشا «20» متصدی ضبط و محافظت آن مقام بود دیو غرورش از راه برده به حصانت و محكمی حصار فریفته فوجی را از قلعه بیرون فرستاد. دلاوران بهرام انتقام به شمشیر خون‌آشام
______________________________
(1)- ن: كبیر
(2)- ن: قانیساد. مز قانیاد
(3)- مز: ملاطفه
(4)- مز: طرا بدون. ن: طرابوزون
(5)- ن: «مارد» ندارد
(6)- ن: برادران
(7)- م، ن: آذربایجان
(8)- ن: سرقرامان و ایشان آذربایجان را انداخته
(9)- م: ایشان رفته و آذربایجان را
(10)- ب: قرامان و
(11)- ب: آذربایجان را
(12)- ب: ظفرلو. م: مظفر لوا
(13)- م: معلی گردید
(14)- ن: توجه عساكر نصرت مآثر بر سر قلعه ارجیش و فتح آن قلعه و بدست آوردن مصطفی بیگ و وقایعی كه روی نمود
(15)- ن: افراخت
(16)- ن: صدار
(17)- ن: شدند و خود
(18)- م، ن: «خود» ندارد
(19)- ن: در آوردند
(20)- ب، ن: مسطی پادشاه. م: نور مسطی پادشاه
ص: 360
بسیاری ایشان را به قتل آوردند و از آنجا كوچ كرده فرمان مطاع صادر شد كه جنود عالمگیر مكمل و آراسته روان شوند.
غازیان صفها بسته نقاره فرو كوفتند و صورن انداختند و در مقابل حصار ارجیش قبه بارگاه گردون اشتباه محاذی منزل ماه گشت و آن حصار در محكمی از سد سكندر سخت‌تر بود و در آن حصار اكراد بسیار و ینكچریان بی‌شمار بودند. آن جماعت قلعه‌داری را وجهه همت خود ساخته مستعد جدال و قتال بودند. امرای نامدار و قورچیان نصرت شعار دایره‌وار گرد حصار در آمدند. نظم «1»:
به اطراف آن قلعه صفها چو كوه‌كشیدند خیل قیامت شكوه
یلان از دو سو از نشیب و فرازچو مژگان خوبان دوصف كرده ساز غازیان به انداختن توپ و تفنگ شروع نمودند و مردم قلعه از بالای بروج و باره آغاز انداختن «2» توپ و تفنگ كردند. ازین جانب بار اول سوندوك بیگ قورچی باشی كلیسایی كه در نزدیك قلعه بود او را حواله ساخت و حسین بیگ چاوشلو قورچی تیر و كمان و حسن بیگ «3» یوزباشی و سایر قورچیان حوالها ساختند و توپچیان به ضرب توپ «4» پنجاه گز دیوار حصار را انداختند. در آن اوان ده دلاور از سرجان برخاسته پای تهور از دروازه قلعه بیرون نهادند و تیغ كین از نیام انتقام بركشیده به سیبه‌ای كه محل توپ بود «5» شتافتند و غازیان قرب پنج نفر از ایشان به زخم تفنگ بینداختند. القصه مدت سه ماه هر «6» چند عساكر جرار را در اقدام «7» به مراسم جنگ و كارزار هیچ [264] چیز تقصیری نبود اما بنابر استحكام حصار و عمق خندق نامدار از هر جهت مجال «8» هجوم و عروج بر آن محال می‌نمود. اهل قلعه را از «9» غایت حیرت و دهشت و هراس دیده عقل تیره گشته بود و چشم بصیرت خیره مانده از بیم جان قلعه را نگاه می‌داشتند «10». درویش بیگ توپچی جهت دفع و استیصال معاندان توپی ترتیب داد.
هم در آن اوقات كه شاهزاده مظفرلوا متوجه جنگ اسكندر پاشا و قلعه ارض روم بود، خبر رسید كه ده خروار زر از خزانه خوندگار برای مقرری لشكری كه در قلعه عادلجوازند آورند «11».
چون این «12» خبر به سمع پادشاه خجسته سیر رسید، فرمان داد كه بكتاش اغلی با صد و پنجاه قورچی «13» به جانب اخلاط روند. مصطفی بیگ ولد یولر پاشا قسطی كه حاكم عادلجواز بود قرب سیصد كس را به دفع غازیان نامزد كرد «14». قورچیان ایشان را مغلوب ساخته چهل و هفت نفر از
______________________________
(1)- ن: بیت
(2)- ن: به انداختن
(3)- م، ن: حسین بیگ
(4)- مز، ب: «توپ» ندارد
(5)- مز، ب «بود» ندارد
(6)- ن: «هر» ندارد
(7)- ن: اقدم
(8)- ن: محال
(9)- م، ن: از حیرت
(10)- ب می‌داشت‌اند
(11)- مز: عادلجواز آوردند
(12)- ن: «این» ندارد
(13)- م: قورچی رسید بر سر اخلاط. قورچی اخلاط روند
(14)- ب، م، ن؛ كرده
ص: 361
آن جماعت به قتل آوردند سرها و اخترمها را به درگاه عالم پناه آوردند. و هم درین سال پهلوان- قلی سلطان «1» و حاجم سلطان ازبك ناگهان از جانب خوارزم به حوالی اسفراین آمدند. مجنون- سلطان شاملو كه حاكم آن دیار بود، با ایشان محاربه كرده به قتل آمد در جنگ گاه سر مجنون- سلطان را از بدن جدا كرده بردند. بعد از آن جثه وی را نقل مشهد مقدس معلی مزكی نمود.
در صحن آستانه مقدسه منوره سدره «2» مرتبه مدفون ساختند بر لوح مزارش این بیت نقش شده.
بیت «3»:
تنم را وقت رفتن آستان دوست منزل شدبحمد اللّه اگر سر رفت خوش سر منزلی دارم

سال «4» سیم از سلطنت آن خسرو* اقلیم چهارم نوروز پارس ئیل شنبه بیست و پنجم ربیع الاول ستین و تسعمائة

اشاره

چون شاهزاده مظفرلوا اسمعیل میرزا از ارض روم مظفر و منصور مراجعت نمود، در ظاهر «5» قلعه ارجیش به اردوی همایون پیوست و سرهای مخالفان را كه در جنگ اسكندر پاشا از تن جدا كرده بودند در برابر قلعه مذكور ریختند. اهل قلعه چون دانستند كه مقاومت با جنود قزلباش در حیز قوت و قدرت ایشان نیست، با یكدیگر مشورت كردند گفتند كه مخالفت شاه دین پناه محض جهالت «6» و شقاوت است. بنابر آن ابراهیم بیگ بختی را كه حاكم آن قلعه بود به قتل آوردند و غازیان را از پایین به بالای حصار از جانبی كه خرابی داشت بالا كشیده، غازیان اكثر كردان را كه در آن قلعه بودند بیرون آورده پوست سر ایشان را كندند. فرمان اعلی عز اصدار یافت كه قلعه را ویران ساخته به خاك تیره برابر سازند.
پس از آن شاه عالمیان در حفظ و «7» حمایت حضرت «8» ملك مستعان به جانب قلعه بارگیری در حركت آمدند. چون آن دیار از غبار مراكب «9» ظفر مواهب عبیرآسا گشت، عساكر منصوره رایات اقتدار برافراختند و روی همت به تسخیر آن قلعه انداختند. محمد بیگ ذاكر اغلی كه از جانب سلطان سلیمان كوتوال آن قلعه بود دروازه‌های حصار را بسته به قلعه‌داری و انداختن تفنگ و بادلیج اقدام نمود «10». فرمان قضا جریان به جمع عساكر منصوره نافذ شد كه از هر طرف جنگ اندازند. دلاوران و امرا هر كدام در مقابل برجی سیبه ساخته توپها نصب كرده «11» آتش زدند و بروج و باره را درهم شكستند.
______________________________
(1)- ب، م، ن: سلطان شاملو كه حاكم آن دایر بود
(2)-: سد. م: سدر
(3)- م: ندارد
(4)- ن: ذكر رفتن شاهزاده اسمعیل میرزا بر سر قلعه ارجیش و گرفتن قلعه و قتل نمودن اكراد مردود را
(5)- ب: طاهر
(6)- ن: و جهالتست. م: جهالت است بنابر آن. ب: شقاوت و جهالت است
(7)- ن: «و» ندارد
(8)- ب، م: «حضرت» ندارد
(9)- ن: موكب. م: مركب
(10)- ب، ن: نمود و
(11)- مز، ب، م: كردند
ص: 362
چند روز غازیان دشمن‌سوز بر این منوال اقدام می‌نمودند. ساكنان قلعه نیز از جان گذشته [265] به انداختن توپ و تفنگ قیام داشتند. ذاكر اغلی و سایر رومیان از خوف غازیان بیم تمام در نهاد ایشان افتاده، دود حیرت از كله آن جماعت درآمده به برجها امان طلبیدند.
شاه ترحم نهاد از جرائم ایشان گذشته «1» به عنایات بی‌غایات پادشاهانه ایشان را مستمال گردانید.
محمد بیگ از قلعه بیرون آمده حصار را تسلیم نمود. بعد از آن نظر خجسته اثر بر ساحت احوال مقرون به اخلاصش گردید و به تفقدات «2» و انعامات شاهانه از زر و خلعت و اسب سرافراز شد.
آنگاه شاه عالم پناه از بارگیری كوچ كرده از قصبه دیو جامه عبور نمود. شاهزاده ظفر انتما اسمعیل میرزا به تاخت ولایات كردستان فرستادند. غازیان اكثر كردان را در صحرا و بیابان از تیغ گذرانیده جمعیت آن قوم را همچون بنات النعش از هم پاشیدند و بعضی دیگر اسیر پنجه تقدیر گشتند و اموال و جهات و گله و رمه ایشان به دست غازیان در آمد. فتح آن بلاد و استیصال آن جماعت بد اعتقاد به مثابه‌ای دست داد كه در هیچ قرنی سلاطین و خواقین زمان را میسر نشده بود.
چون شاه كامیاب به الباغ رسید، مردم آنجا فرار كرده بودند. غازیان ولایت را سوزانیدند و جمعی را به تاخت حشم محمودی روانه گردانیدند «3». حسن بیگ كه سردار ایشان بود به وسیله فرار از دست غازیان ظفر شعار خلاص گشت. برادرش روی اخلاص به درگاه اسلام پناه آورده به عز عتبه بوسی سرافراز شد «4» و منظور نظر كیمیا اثر گشته از امثال و اقران ممتاز «5» گردید.
نواب كامیاب مالك رقاب شاهزاده خورشید ركاب اسمعیل میرزا را به اتفاق امرای نامدار مثل سوندوك بیگ قورچی باشی و محمدی موسیلو و سایر امرای كرام به تاخت گور «6» فرستاد «7» و چون در عقبه گور یك «8» نیزه‌وار برف بود، لهذا میرزا و امرا نتوانستند كه از آنجا عبور نمود «9» مراجعت كرده به اردوی همایون آمدند. یك چند خاطر خطیر پادشاه سعادتمند از فتنه و فساد اعادی «10» كید نهاد مطمئن شد به جانب ممالك خود معاودت نموده در شهر ربیع الثانی سنه مذكوره در بلده نخجوان نزول اجلال افتاد.
و هم درین سال در باورد «11»، دین محمد سلطان ولد اولش خان كه از نبایر چنگیز خان بود رحلت نمود. منهیان خبر فوت وی را از مشهد مقدس معلی به سمع شاه سپهر اعتلا رسانیدند.
خواجه شیخ محمد شیرازی مستوفی آن آستانه مقدسه در تاریخ وی گفته. تاریخ، شعر:
عدوی دین نبی، دین محمد بی‌دین‌كه بود دشمن آل علی ولی اللّه
بمرد زا رو هر آنكس كه دشمن شاهست‌بجوی سال وفاتش ز «مرگ دشمن شاه»
______________________________
(1)- ن: «گذشته» ندارد
(2)- ن: متفقیات
(3)- ب: گردانید
(4)- م، ن: گشت
(5)- مز: «ممتاز» ندارد
(6)- ب، ن، م: كورنگ
(7)- م، ن: فرستادند
(8)- م: كورنگ
(9)- م: نمودند. ن: نموده
(10)- ب: عادی خلاصة التواریخ ج‌1 362 سال سیم از سلطنت آن خسرو * اقلیم چهارم نوروز پارس ئیل شنبه بیست و پنجم ربیع الاول ستین و تسعمائة ..... ص : 361
(11)- م: باور
ص: 363
و هم درین سال، شاه خجسته خصال، میر شمس دیلجانی كه از سادات دیلجان به مزید كاردانی از اقران ممتاز بود، به رسم رسالت به روم نزد خواندگار فرستادند. باعث آن بود كه رستم پاشا، كتابتی به امرا نوشته «1» بود كه ایلچی* بفرستند كه صلح می‌كنیم. درین سال خوندگار در حلب قشلاق نموده بود. و هم درین سال «2» سلطان مصطفی به واسطه غدری كه رستم پاشا وزیر اعظم درباره او نموده «3» كه از او خایف می‌بود، به عرض سلطان سلیمان رسانیده بود كه سلطان مصطفی داعیه سركشی «4» دارد. بنابرآن سلطان سلیمان وی را به قتل رسانید.
تاریخ آن واقعه «مكر رستم» یافتند. بعد از چند روز ولد سلطان مصطفی [266]، سلطان محمد را نیز كشتند «ستم مكرر» تاریخ او گردید.
و هم درین سال نواب غفران پناه قاضی جهان كه سالها بر مسند وكالت از روی عزت و قدرت متمكن* بود و قبل از آن در آن منزل عالی استغفار كرده در قزوین معتكف بود، بنا بر رسم خیرباد با پادشاه خیر نهاد، چون اواخر حیات و زندگانی وی بود، به اردوی همایون آمده در حین معاودت در قصبه زنجان در خانه مجاور آن مزار كثیر الانوار شیخ ابو الفرج آخر وقت «5» روز جمعه غروب كه هفدهم ماه مبارك ذی الحجه شب غدیر بود به جوار رحمت ایزدی پیوست.
«قاضی جهان» موافق تاریخ او است. ولادتش صبح پنجشنبه دوازدهم ماه محرم الحرام سنه ثمان ثمانین و ثمانمائة در قزوین. مدت عمرش هشتاد و دو سال.

ذكر شمه‌ای از اوصاف حمیده و اخلاق پسندیده و مآل احوال آن عزیز كرده ذو الجلال بر سبیل اجمال «6»

وی از اكابر دار السلطنه قزوین بود. والد ماجدش غفران پناه «7» میر نور الهدی اعلم علما «8» و قاضی القضات آن ملك بودند و به چند واسطه به رحمت پناهی قاضی سیف الدین حسنی «9» قزوینی می‌رسید «10».
قاضی سیف الدین از اعاظم «11» سادات و فضلای رفیع الدرجات عراق بوده و در زمان سلطنت سلطان محمد الجایتو به مزیت علم و فضل ممتاز بوده. قاضی در بدو حال در دار السلطنه قزوین به امر قضا اشتغال داشته‌اند. چون استعداد ذاتی و كرم جبلی ایشان فوق
______________________________
حاشیه متن: به واسطه غدری كه رستم پاشا وزیر اعظم درباره او نمود كه از وخایف می‌بود به عرض سلطان سلیمان رسانیده بود كه سلطان مصطفی ...
(1)- م ن: نوشته كه ایلچی
(2)- ن: درین سال مصطفی سلطان به واسطه غدری كه رستم پاشا وزیر اعظم.
(3)- ب: نمود
(4)- ب: سركشی و مخالفت
(5)- م: «وقت» ندارد
(6)- ب: این عنوان را ندارد
(7)- ب، م: پناه نور الهدی
(8)- ب، م، ن: اعلم العلما
(9)- م: حسینی قزوین
(10)- ب، م: بر مسند
(11)- ن: اعاظم ممتاز بود قاضی مبداء حال
ص: 364
شغل بدان امر خطیر بوده به اردوی همایون پادشاه جلیل ابو البقا «1» سلطان شاه اسمعیل تشریف برده‌اند و اول به خدمتی «2» كه مأمور گشته‌اند بیرون آوردن نهر شاهی است كه از آب فرات جدا كرده به چهار فرسخی نجف اشرف آورده‌اند و مبلغ دو هزار تومان خرج آن نهر كثیر الفایده شد «3» و محصولات كلی از آن بهم رسید «4» و وی به نوعی از روی اخلاص و اعتقاد آن خدمت را سر كرد كه از صحیح القولی استماع افتاد كه عربان بادیه كه به فعلگی آن نهر شریف اقدام می‌نمودند «5» و دستهای ایشان مجروح می‌شد وی از روی محبت دستهای آن جماعت را بوسه می‌كرد و «6» اجرت ایشان می‌افزود. بعد از اتمام آن خدمت در سلك وزرای میرزا شاحسین وزیر اعظم قرار گرفتند و بعد از رحلت میرزا شاحسین به وزارت شاه جم جاه «7» ابو المظفر سلطان شاه طهماسب كه در آن اوان میرزا بودند و در خانه بودند سرافراز گشتند.
چون دار الملك شیراز به تیول شاه سكندر سپاه مقرر بود چند روزی به شیراز «8» تشریف آورده زود «9» معاودت فرمودند. و چون سلطنت به ذات اقدس شاه عالم پناه قرار گرفت به دستور به وزارت اعظم سرافراز شدند و قرب دو سال آن خدمت كردند، چون میانه امرای در خانه نزاع و جدال بهم رسید و آن حضرت از جانب امرای عظام استاجلو بودند و وصلتی میانه ایشان و كپك سلطان استاجلو كه میر دیوان و وكیل «10» السلطنه بود واقع شده بود، و یكی از بنات مخدرات ایشان در منزل پسر كپك سلطان بود. در آن اثنا امرای استاجلو مغلوب گشته آن جماعت به گیلان رفتند «11». بالضروره ایشان نیز همراهی فرمودند. مظفر سلطان امیره دباج [267] چون سوء مزاج در اصل بدیشان داشتند قریب به ده سال در حبس آن بد خصال گرفتار بودند. چون از هبوط نكبت زورق حیات مظفر سلطان در گرداب و غرقاب «12» افتاده دستگیر پنجه تقدیر شد، آن حضرت از گیلان بیرون آمده «13» مجددا منصب وزارت دیوان اعلی به مشاركت میر عنایت اللّه خوزانی یافتند. مشار الیه «14» بی‌ادبانه نسبت بدان حضرت سلوك می‌فرمودند و در مقام كسر «15» حرمت ایشان می‌شدند. تا آنكه زمانه به انتقام او مبادرت نمود، به جزای اعمال ناشایسته خود فایز «16» گشت.
بعد از آن آن عالیشان در آن منصب استقلال تمام پیدا كرد «17» چنانچه بعد از خواجه نظام الملك وزیری در ایران مثل وی به عرصه دوران نیامد. از مشاهیر وزرای عجم و ملاذ ارباب سیف و قلم گشتند. به جامعیت وی وزیری كه مستجمع اسباب قابلیت و استعداد باشد همچو
______________________________
(1)- ن: ابو البقا شاهی است كه از آب فراط جدا كرده
(2)- ب، م: خدمت
(3)- ب، ن: شده
(4)- م: رسیده. ن: میرسید
(5)- مز: می‌نمود
(6)- ب: و در
(7)- م، ن: جم جاه سلطان شاه
(8)- ب: بشیر از ما: م: بیشتر از ما
(9)- م ن: «زود» ندارد
(10)- ب، م، ن: وكیل بود
(11)- ب، م، ن: رفته
(12)- ب: عرق آب
(13)- ب، م: در آمده
(14)- م، ن: مشار الیه نسبت
(15)- ن: كثر
(16)- ب: فایض
(17)- ن: كرد بعد از خواجه نظام الملك
ص: 365
او نبوده، رفعت شأن او از بیان مستغنی است. در علم و فضیلت و فهم و ذكاء و فطانت وحید عصر و یگانه دهر بودند. در اصابت رای و تدبیر و به اضاعت «1» خاطر و صفای مهر تنویر سر آمد وزرای كفایت آثار «2». شعر «3»:
خجسته رای او بر ملك راه فتنه بر بستی‌مبارك روی او بر خلق راه فتح بگشودی
سعادت چشم بگشودی «4»كه تا رویش كجا بیندزمانه گوش بنهادی كه «5» تا رایش چه فرمودی دقایق معقول و منقول و فنون مشروط و منثور «6» و منشور بر لوح خاطر و صحیفه ضمیر می‌نگاشت و صفایح روزگار را در حلیه «7» فصاحت و بلاغت و زیور حسن خط و لطف عبارت می‌آراست.
حدت فهم وی به مثابه‌ای بود كه علما و فضلا از هر علمی كه در مجلس بهشت آیین با تمكین طرح مباحثه افكندی وی دخلهای موجه در آن مباحثه می‌نمود و نكات مستحسن بیان می‌كرد. لطف انشا و تحریر و حسن خط و تهذیب عبارت و لطافت تقریر ایشان به حدی بوده «8» كه مضامین مغلقه و مدعیات مشكله به اخصر عبارات و او جز بیان «9» و لطف و استعارات بلا تأمل و تفكر به اسرع زمان در سلك بیان در می‌آوردند. هیچ یك از منشیان فصاحت شعار و سخنوران بلاغت آثار كه در عرصه فضیلت گستری گوی تفوق و رجحان از اكفا و اقران ربوده‌اند، رتبه آن حضرت نداشتند. چنانچه مسودات احكام مطاعة لازم الاطاعه و كتابات كه در هر باب به سلاطین روم و هند و ازبك نموده مردم در دست دارند شاهد این معنی است و در تمشیت امور مملكت و سرانجام مهام دین و دولت ید بیضا می‌نمود. سرمایه عدالت و رعیت پروری را پیرایه خوف الهی ساخته دقیقه‌ای از دقایق حسن سلوك و خیرخواهی مسلمانان «10» نامرعی نگذاشتی. كرم جبلی حاصل داشت با وجود رفعت شان با جمیع خلایق در مقام ادب و تواضع فروتنی بود. در تحریر و تقریر كمال ادب ملاحظه كردی. خیرات بسیار «11» فرمودی و سادات و علما و فضلا را رعایتها نمودی. مستحقین را همه وقت محظوظ و بهره‌مند ساختی. روزهای پنج شنبه روزه گرفتی. در تعظیم سادات و علما و توقیر ایشان به مثابه‌ای در خدمت بندگان اشرف كوشیدی كه در هیچ زمانی كسی آنقدر تعظیم سادات و اهل علم ننموده بود.
به مسامع عز و جلال رسانیده بود كه هركس نسبت به سادات «12» و [268] علما در مقام بی‌عزتی باشد فردای آخرت نزد حضرت رسالت پناه صلی اللّه علیه و آله مواخذ است و به این عبارت به نواب
______________________________
(1)- ب: ضاعت
(2)- م: برجسته برای او
(3)- ن: بیت
(4)- م: ندارد
(5)- م: كه رایش تا چه فرمودی
(6)- ب، م: منثور بر لوح. ن: و منشور بر لوح
(7)- مز: غلبه. ب: علیه
(8)- م: «بوده» ندارد
(9)- ب، م، ن: و استعارات
(10)- م، ن: «مسلمانان» ندارد
(11)- م: بسیاری نمودی
(12)- ب، م: سادات و علماء
ص: 366
كامیاب می‌فرموده‌اند «1» كه اگر سیخی را در آتش سرخ كرده در گوش قاضی جهان كنی مرا خوشتر می‌آید كه به سادات لفظ تو بگویی. و منشأ همان شد «2» كه در مدت چهل و هشت سال تمام شاه كامیاب از ابتدای وزارت آن حضرت تا وقتی كه به روضه رضوان خرامیدند همیشه حرمت و عزت علما و سادات می‌داشتند و یارانه با آن جماعت سلوك می‌فرمودند.
آن حضرت را دو پسر بود: یكی مفخر زمان «3» میرزا شرف جهان «4» كه اندكی از كمالات و استعداد و اوصاف ایشان درین نسخه ذكر می‌شود و تتمه «5» احوال آن حضرت در مجمع الشعراء ایراد یافته و دیگری «6» میرزا عبد الباقی كه در عنفوان جوانی و ایام حسن و خوبی از دار فنا به عالم بقا رحلت فرموده‌اند. آن حضرت در گیلان «7» تشریف داشته‌اند «8» و نواب میرزا شرف جهان در تاریخ واقعه وی فرموده‌اند. قطعه «9»:
دیدم در خواب میر میران را دوش‌آزرده داغ حسرت و خار ستم
از خواب عدم دو نرگس او بیمارو زباد فنا دو سنبل او در هم
بر چهره چو گل زدست كم عمری خویش‌از خون جگر سوختگان كرده رقم
گفتم كه كجایی ای گل تازه كه «10»هست‌از داغ تو دلها همه بر آتش غم
كو آن خط ناز پرور و خلعت حسن‌چون شاخ گل آراسته سر تا به قدم
رضوان به كنار كوثرت كی جا دادكی نخل تو شد زینت بستان ارم
از گلشن عالم به چه تاریخ شدی‌گفتا كه «زعالم به جوانی رفتم» چون آن حضرت در زنجانه «11» رود متوفی شد، جسد مطهرش را نقل به قزوین نموده در مزار شاهزاده حسین به امانت گذاشتند. بعد از آنكه این خبر به سمع اشرف «12» رسید بنابر حقوق خدمات وی زر دادند و مقرر كردند كه نقل نعش شریف آن حضرت به كربلای معلی نمایند. چون به حوالی بغداد رسیدند به واسطه طاعونی كه در عراق عرب واقع شده بود نتوانستند برد عود نمودند. حسب الامر اعلی نقل به مشهد مقدس مزكی معلی نمودند و در شهور سنه اربع و ستین و تسعمائة در پایین پای آن حضرت در پیش پنجره كه به قبه مباركه واقع است دفن نمودند رحمة اللّه علیه رحمة واسعه. «13»
چون مدت چهار سال معصوم بیگ صفوی به امر دیوان بیگی اشتغال داشت و مهر بر «14» احكام ثبتی و بیاضی می‌زد. در وقتی كه قاضی جهان به اردوی همایون ملحق می‌شد، به خاطر انور
______________________________
(1)- ب، م: می‌فرمودند
(2)- م: بود
(3)- م: «یكی مفخر زمان» ندارد
(4)- ب: اشرف جهان
(5)- ب، م: و همه
(6)- م: و دیگر
(7)- ن: به گیلان
(8)- م: برده‌اند
(9)- ن: بیت. م: ندارد
(10)- م: «كه» ندارد
(11)- م: زنجان
(12)- م: شریف
(13)- ن: «رحمة واسعه» ندارد
(14)- ب، م: به
ص: 367
راه یافت كه اگر قاضی جهان بر جای وكالت خود به دستور نشسته استدعای خدمت قدیم خود نموده بود «1» منع او چون توان نمود. بنابراین در روزی كه روز دیگرش «2» غفران پناهی قاضی جهان الحسنی «3» به سجده و پای‌بوس اشرف سرافراز می‌شد، معصوم بیگ «4» را پای‌بوس وكالت فرمودند «5» كه قاضی قطع‌نظر از آن مهم نماید. «6» و درین سال معصوم بیگ وكیل گشته مهر برجای وكلای دیوان زد.
و هم درین سال، غواص بحر افكار مولانا عشقی كاشی فوت شد. مولانا از شاگردان میر مقبول قمی بود در خدمت وی به سر می‌برد درویشی [269] و نامرادی او غالب بود از اشعار او این ابیات به خاطر بود ثبت افتاد. شعر «7»:
كدام خانه سیه كرد این دعا یا رب‌كه كعبه دل ما از بتان خراب شود
ز شیشه عشقی لب تشنه كی شود سیراب‌مگر قرابه گردون پر از شراب شود فضایل پناه افصح المتأخرین مولانا محتشم كاشی در تاریخ فوت مولانا عشقی در سلك نظم در آورده. تاریخ «8»:
عشقی آن نخل خردپرور بستان سخن‌چون به سیل اجل از دهر بر آمد سخنش
می‌شنیدم ز چپ و راست كه «عشقی عشقی»متوجه چو شدم بود همین تاریخش

سال «9» سی و یكم از سلطنت آن خسرو اقلیم چهارم نوروز پارس ئیل یكشنبه هفتم ربیع الآخر احدی و ستین و تسعمائة

اشاره

درین سال عثمان پاشا به فرمان سلطان سلیمان به شهر زور آمده سرخاب كرد كه از جانب «10» برادر خود بگه اردلان حاكم آن دیار شده بود به قلعه رفته متحصن شد و كس به درگاه عالم پناه فرستاده استمداد نمود. شاه دین پناه شاهزاده قمر لقا ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا را با بدر خان و امیر غیب بیگ را با جمعی از بهادران به مدد سرخاب اردلان فرستاد.
قراولان عساكر ظفر نشان چند نفر از معتبران سپاه روم دستگیر كرده نزد امرا آوردند. بنابر آن خوف تمام در جوف عثمان پاشا استیلا یافته از بالای قلعه كوچ كرده روانه دیار خود شدند.
چون درین سال خبر آمدن سلطان سلیمان از حلب به جانب آذربایجان محقق شد، نواب كامیاب مالك رقاب در تهیه «11» اجتماع عساكر نصرت مآثر شده، شاهزاده عالمیان اسمعیل- میرزا با معصوم بیگ دیوان بیگی و شاهقلی خلیفه مهردار و جمعی دیگر از غازیان «12» جرار به
______________________________
(1)- ب، م: «بود» ندارد
(2)- ن: دیگرش قاضی جهان الحسینی
(3)- ب، م: الحسن
(4)- ب، م: بیگ را پابوس
(5)- ب، م، ن: كردند
(6)- ب، م: نمایند
(7)- ن: بیت. م: ندارد
(8)- م: «تاریخ» ندارد
(9)- ن: ذكر آمدن عثمان پاشا بر سر سرخاب كرد و آمدن سلطان ابراهیم میرزا به مدد سرخاب
(10)- مز، ب، ن: «جانب» ندارد
(11)- ب م: تهیه اسباب
(12)- م: «غازیان جرار به تاحت ولایات ... نواب اسمعیل میرزا» ندارد
ص: 368
تاخت «1» ولایت پاشاه روم روانه گردانید و نواب شاهزادگی سلطان حسین میرزا ولد بهرام میرزا با شاهوردی وسطان زیاد اغلی قاجار به تاخت كردستان ارسال نمود. نواب اسمعیل میرزا «2» الكای وان «3» و وسلطان و ارجیش و عادلجواز را غارت كرده، سالما غانما به اردو مراجعت نمود.
سلطان حسین میرزا و شاهوردی سلطان زیاد اغلی نیز «4» گور را تاخته و سوخته، مظفر و منصور با غنایم نامحصور در نخجوان به اردوی ظفر نشان ملحق شدند.

ذكر «5» آمدن سلطان سلیمان به جانب آذربایجان و برگشتن از ولایت نخجوان به صوب ارض روم و ارزنجان‌

در ایام بهار كه جهان آرایش سبزه‌زار نمود و اطراف باغ «6» به‌سان غبرا از ریاحین درخشنده چون قبه خضرا بود، فراش صبا بسیط زمین را به فرشهای رنگارنگ آراسته باغبان صنع چمن جهان را به گلهای گوناگون پیراسته: شعر «7»:
چمن از نسیم صبا مشكبارسمن از لطافت چو رخسار یار
ز باد سحر گل دهن كرده بازچو معشوق خندان عاشق نواز سلطان سلیمان «8» پادشاه روم با سپاه آن مرز و بوم با عرابه و قاعده مقرره «9» از «10» حلب بیرون آمده كوچ بر كوچ متوجه آذربایجان شد. چون شاه عالمیان برین حال اطلاع یافت، در روز پنجشنبه ششم شهر رجب المرجب سنه مذكوره از نخجوان بیرون آمده به ییلاق بازار چایی [270] تشریف برده آن محال را مضرب سرادقات جاه و جلال ساختند.
آنگاه الغ بیگ سعدلو را به قراولی روانه ساختند. مشار الیه در شب به غازان بیگ كه قراول لشگر خوندگار بود رسیده «11» حمله نمود و به یمن دولت و اقبال بی‌زوال بر آن جماعت غالب آمده بیست نفر از ایشان را گرفته به قتل رسانیده «12» و سرهای ایشان را به درگاه عالم پناه فرستاد. در عشر ثالث شهر شعبان سنه مذكوره خوندگار به حوالی نخجوان آمده عساكر او از ریگ روان و مور بیابان افزون بودند. در آن اثنا حسن بیگ یوزباشی استاجلو كه به زبان‌گیری رفته بود به قراولان خوندگار برخورده سی نفر از ایشان را به قتل آورده سی نفر دیگر را دستگیر نموده
______________________________
(1)- ب: به تاخت كرداستان
(2)- ب: اسمعیل میرزا ولد بهرام میرزا با شاهوردی سلطان زیاد اغلی قاجار به تاخت كرداستان ارسال نموده بود. م: اسمعیل میرزا ولد بهرام میرزا ... به تاخت كردستان ارسال نمود و نواب اسمعیل میرزا
(3)- م: «وان و» ندارد
(4)- م: تبركور
(5)- ن: ذكر آمدن خوندگار روم با عساكر بی‌حد و مر ولایت آذربایجان و واقعاتی كه در آن سال روی نمود
(6)- ب، م: باغ و
(7)- ن: بیت. م: ندارد
(8)- مز: سلیم
(9)- م: مقررا
(10)- ن: از جانب روم بیرون آمده
(11)- ب، م: رسید
(12)- م: رسانیدند
ص: 369
به درگاه آورده سی نفر از آن جماعت را شب در پای مشعل گردن زدند. خوندگار بعد از دو روز از «1» نخجوان در بیست و هفتم شهر شعبان مراجعت كرده آنجا را بعد از سوختن به جانب ارض روم معاودت كرد.
مصرع:
باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی
امرای عظام رومیان را تعاقب كرده، الغ خان بیگ سعدلو از عقب اردوی خوندگار رفته وكیل احمد پاشا «2» كه وزیر اعظم خوندگار بود «3» با ذخیره بسیار از عقب اردو می‌رفت، دویست و پنجاه نفر ایشان را به قتل آورده به اردوی همایون مراجعت نموده «4» روز به روز غازیان رستم توان بر اكراد بی‌بنیاد دست یافته بعضی را كشته و جمعی را دستگیر كرده به استقبال موكب همایون می‌آوردند. شاه دین پناه شاهوردی سلطان زیاد اغلی را به پاسین روانه ساختند. مشار الیه آن دیار را قبل از رسیدن خوندگار تاخته و سوخته به اردوی گردون شكوه پیوست. چون رایت اقتدار مخالفان نگونسار شد، شاه عالم پناه از بازار چایی كوچ كرده به سعادت و اقبال به طرف الكای خوندگار روان شد. شعر «5»:
به خیل سپاه قیامت شكوه‌عنان تاب شد جانب ملك روم غازیان «6» ظفر توان ولایت داوایلی را تاخته غنایم بسیار گرفتند. شاه كامیاب از موضع قانلوچمنی شاهزاده «7» عالمیان اسمعیل میرزا و شاهقلی خلیفه مهردار را با جمعی امرای نامدار به طرف اولتی ارسال نمود. شاهزاده عالی‌تبار با سنان بیگ كه با جمعی كثیر از رومیان به فرمان سلطان سلیمان به تعمیر راه آمده بودند، دچار «8» شده اكثر ایشان را به ضرب شمشیر آبدار بر خاك هلاك انداختند و سنان بیگ را دستگیر كرده به اردوی همایون آوردند. چون از جانب خوندگار ایمایی به صلح شده بود، شاه كامیاب از در مصالحه در آمده از سر خون سنان بیگ گذشت «9» و او را همراه شاهقلی بیگ «10» به خدمت خوندگار فرستاد. ایشان به «11» اعیان اروام و ارباب اصلاح ذات البین سلسله جنبانی نموده معروض سلطان سلیمان گردانیدند كه خصومت موجب ویرانی مملكت است «12» [و صلح موجب] رفاهیت رعایا «13» و باعث امنیت ممالك است. نظم «14»:
چو سلطان گشاید در رستخیزدهد عالمی را به باد ستیز
خصومت بود در جهان آن سحاب‌كه سیلش كند عالمی را خراب
______________________________
(1)- م: در
(2)- ب: پاشاه. م: پادشا
(3)- م: بود رفته
(4)- ب، م: نمود
(5)- ن: بیت. م: ندارد
(6)- ب، م: غازیان ولایت
(7)- ن: شاهزاده عالی‌تبار را با سنان بیگ كه جمعی كثیر از رومیان
(8)- مز: دوچار
(9)- ب م، ن: درگذشت
(10)- ن: بیگ خلیفه مهردار
(11)- ن: به اعیان ارام و اصلاح. م: با ایلچیان
(12)- مز: مملكتست و رفاهیت
(13)- ن: رعایا باعث امنیت
(14)- ن: بیت. م: ندارد
ص: 370 چو شاهان دم از صلح و یاری زنند [271]دم از یاری و دوستدارای «1»زنند
جهانی شود فارغ از انقلاب‌عمارت پذیرد جهان «2»خراب سلطان سلیمان به صلح «3» مایل شده شاهقلی بیگ را حسب المرام و «4» دوستكام رخصت انصراف ارزانی داشت و از جانبین كدورت به صفا تبدیل یافت و معامله عهد و پیمان به ایمان مؤكد شد.

ذكر «5» توجه شاه جهانیان به ولایت گرجستان از پی قلع و قمع آن گروه بی‌ایمان‌

چون خسرو فریدون‌فر خاطر از ممر پادشاه روم و آمد و شد عساكر آن مرز و بوم فی الجمله «6» مطمئن ساخت*، در این اثنا منهیان نیكورای به مسامع عز و جلال رسانیدند كه گرجیان سر از گریبان عناد بیرون آورده متعرض بعضی از بلاد اسلام می‌شوند. به مؤدای «إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ «7»» باعث فساد و فتنه‌اند. نواب كامیاب ممالك رقاب به عزیمت جهاد و تخریب آن بلاد لوای نصرت انتمای «8» بدان صوب برافراخت و در برات لی «9» نزول اجلال واقع شد.
مجموع آن ولایت مشتمل بر جنگلی است «10» مشبك از اشجار كه نسیم صبا را به دشواری در آن گذار است.
چون خبر توجه خسرو سپهر اخضر به كفار نابكار رسید، از غایت بیم و ترس هر كدام اهل «11» و عیال خود «12» را برداشته به مأمنی متفرق شدند. لواصات «13» ولد داود كه والی آن ولایت بود «14»، قطع نظر از قلاع و محال و اهل و عیال كرده نیم جانی به هزار حیله بیرون برد و خود را به گوشه‌ای رسانید «15» و سایر گرجیان از غایت عجز، دست در دامن فرار زده به كوهها و مغارها و جنگل‌ها گریختند و گروهی به حصارهای حصین متحصن شدند. غازیان به مؤدای «وَ قاتِلُوا «16»- الْمُشْرِكِینَ كَافَّةً «17»» به جنگل داخل شده اكثر آن بی‌دینان را به قتل رسانیدند و زنان و فرزندان ایشان را اسیر كردند و بسیاری از غنایم به دست غازیان در آمد. آنگاه لوای توجه به جانب گوری كه پای‌تخت لواصات «18» بود تصمیم یافت و از راههای سخت و بیشه‌های پر درخت عبور كرده سپاه نصرت پناه آن دیار را نیز تاخت كرده غنیمت بسیار از پسران ماه رخسار و دختران گلعذار به دست در آورده از آن‌جا متوجه تسخیر قلعه مزروت گشتند و آن قلعه‌ای بود كه به متانت
______________________________
(1)- مز: دوستداران
(2)- ب، م: جهانی
(3)- م: به صلح درآمده و مایل شد
(4)- ب، م: «و» ندارد
(5)- ن: ذكر توجه رایات نصرت آیات به نیت غزا بر سر گرجستان و خبر فتح الكای كفار نابكار و وقایعات
(6)- ب: فلجمله
(7)- سوره 18 آیه 94
(8)- ب، م، ن: انتما
(9)- م: برت بی
(10)- ب: جنگلیست
(11)- ب: از اهل
(12)- م: خود را
(13)- ب: لوارصات
(14)- ب: بو
(15)- م، ن: رسانیده
(16)- ب: اقتلوا
(17)- سوره 9 آیه 36
(18)- ب: لوارصات
ص: 371
از سایر قلاع آن بلاد و در بلندی و ارتفاع از ماسوی سرافراز. هرگز صیت اسلام بدانجا نرسیده و مطلقا آثار شعار دین خیر الانام گوش ساكنان آن حصار نشنیده. جنود ظفر آثار آن قلعه را دایره‌وار در میان گرفتند و به قلعه‌گیری مشغول شدند. گرجیان بی‌ایمان به استحكام بنیان حصار خویش مغرور گشته آغاز مخالفت نمودند. میرزاهای كامكار و امرای نامدار و غازیان ظفر شعار از اطراف و جوانب جنگ انداختند. آخر الامر چون تسخیر آن به عنوانی دیگر موعود به تأیید ملك و دود بود، هاتف غیب ندای «1» «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِیناً» «2» به گوش هوش غازیان و مبارزان میدان رسانید*. نظم «3»:
سلاطین را به تأیید آلهی‌مرتب می‌شود اسباب شاهی
رسد امدادشان از عالم غیب‌مدد از غیر ایشان را بود عیب [272]
اگر از محض تقدیر خداوندنماید كارشان یكچند دربند
چو فضل ایزدی یاری نمایددر دولت به ایشان بر گشاید
به هر جانب عنان عزم تابندبه فیروزی و دولت كام یابند كوتوال آن قلعه بارساتا «4» نام «5» از نهیب صولت شاه گردون حشمت مضطرب گشته از در عجز و افتقار در آمده به اقدام رقیت «6» از قلعه بیرون آمد «7» و حصار را تسلیم نمود. شاه جم جاه بعد از تسخیر آن قلعه روانه حصار آیدین شدند و آن نیز قلعه‌ایست در كمال شأن و ارتفاع و محافظان آن از ناوران بودند. لواصات «8» مادر خود را آنجا گذاشته بود. سپاه منصور جنگ انداخته به ضرب توپ و تفنگ فصیل آن حصار را خراب كردند. دلاوران چست و چالاك و دلاوران تند و بی‌باك به یكبار هجوم كرده به قلعه در آمدند. نظم «9»:
دویدند شیران به بارو دلیرشد آن قلعه سهمگین «10»برج شیر
فلك با زمین «11»هم سر جنگ داشت‌ز سیاره دامن پر از سنگ داشت كافران بی‌ایمان و از ناوران «12» نامسلمان به ازدحام و هجوم تمام به دفع غازیان عظام روی نهادند و میانه ایشان ساعتی چند از دخول در آن قلعه بلند جنگ در پیوست.
بالاخره غازیان «13» بر مشركان غالب آمده از بالای برج و باره مغزهای بی‌سر و سرهای بی‌مغز چون اثمار پاییزی از تند باد خریفی ریزان شد و مادر لواصات را با اكثر از ناوران اسیر كرده به درگاه عالم پناه آوردند. پس از آن منهیان به عرض شاه جهانیان رسانیدند كه درین حوالی قلعه‌ایست* ... «14»
______________________________
(1)- ن: ندای بگوش
(2)- سوره 48 آیه 1
(3)- ن: نظم. م: ندارد
(4)- م: پارسا
(5)- م: «نام» ندارد
(6)- ن: رغبت
(7)- م: آمده
(8)- ب، ن: لوارصات
(9)- ن: بیت. م: ندارد
(10)- م: سهمگن
(11)- ن: نازنین
(12)- ب: از نادران
(13)- ن: غازیان ثمركان از بالای برج
(14)- ب، م، ن، مز: ندارد
ص: 372
نام. جمعی از گرجیان آن حصارا را پناه ساخته و لوای مخالفت برافراخته. شاه دین پناه شاهوردی سلطان زیاد اغلی را به فتح آن قلعه نامزد گردانید. سلطان مشار الیه فتح آن قلعه كرده به اردوی همایون ملحق گردید و جنود ظفر ورود به یاری حی ودود قلاع بسیار كه در آن دیار بود به نیروی قوت اسلام «1» و امداد ارواح «2» طیبه خیر الانام و آل كرام علیهم افضل الصلوة و اكمل السلام مفتوح ساختند و قرب سی‌هزار اسیر صغیر و كبیر و برنا و پیر به دست لشكر اسلام در آمد. زمستان «3» در ولایت «4» گرجستان به سر برده، در شهر صفر سنه مذكوره* كه آفتاب بعضی ایام در برج حوت بود كوچ بر كوچ متوجه قره‌باغ شدند. در غره شهر ربیع الاول سنه مذكوره شاه كامیاب به گنجه «5» فرموده «6» آن بلده پاكیزه و خطه فاخره را «7» آیین بسته بودند، در منزل- شاهوردی سلطان زیاد اغلی قاجار كه حاكم آن دیار بود نزول فرمودند. هشت روز در گنجه توقف فرموده سلطان مشار الیه مراسم خدمتكاری و جانسپاری به تقدیم رسانید. بعد از آن در روز دوشنبه شهر مذكور «8» از آنجا كوچ كرده به راه بردع توجه فرمودند «9».
و هم درین سال كه سلطان سلیمان به آذربایجان آمد، قاسم بیگ شروانی كه در ملازمت خوندگار بود او را با لشكر بسیار از راه «10» كفه به شیروان فرستاد و ایشان از دربند گذشته به آن بلاد «11» آمدند. مردم شروان فوج فوج از عبد اللّه خان استاجلو حاكم آن ولایت [273] روگردان شده نزد قاسم بیگ رفتند. حضرت خانی به تأیید ربانی به مدافعه و مقاتله ایشان در حركت آمده در موضع تنگه بدیشان رسیده و ده هزار سوار ینكچری با قاسم بیگ بودند و همراهان دو هزار سوار بیشتر نبودند. «12» خان بر ایشان حمله نموده از ابتدای صباح تا وقت عصر مقاتله بین الصفین امتداد یافت. بالاخره به مؤدای كریمه «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ «13»» خان بر ایشان غالب آمده یكهزار و پانصد نفر از جماعت بدگهر به قتل رسید. درین اثنا* مهد علیا پریخان خانم حلیله جلیله عبد اللّه خان «14» و بقیه مردم اردوی وی «15» بر باد پایان صبا رفتار سوار شده چون برق لامع به جانب رزمگاه در حركت آمدند. شروانیان از مشاهده ایشان به خاطر رسانیدند كه مگر از جانب شاه عالمیان به مدد «16» و كومك به جهت خان آمده از بیم آن «17» از هم فرو ریختند و به جانب تبرسران گریختند. غازیان ایشان را تعاقب نموده جمعی كثیر را به قتل آوردند از رؤس ایشان منارها ساخته مسرعی به جهت ایصال این خبر به پایه سریر خلافت
______________________________
(1)- ن: اسلام در آمد
(2)- ب: و زمستان در ولایت ارواح. م: ادوال كرام
(3)- مز: ندارد
(4)- ن، م: در گرجستان
(5)- ب، م: نزول به گنجه
(6)- ن: نمودند
(7)- م: در
(8)- م: مذكوره
(9)- ن: نمودند
(10)- م: «راه» ندارد
(11)- ن: بلاد نزدیك آمدند
(12)- ب: نبود
(13)- سوره 30 آیه 2
(14)- مز، ن
(15)- ب، م: «وی» ندارد
(16)- م: به مدد كمك
(17)- ب: آن آمده
ص: 373
مصیر فرستادند. و هم درین* سال عثمان پاشا از جانب خوندگار مرتبه دیگر مقرر شده به شهر زور آمدند «1». سرخاب كرد بی‌آنكه جنگ كند قلعه را انداخته به مرویان «2» آمد. رومیان بر آن دیار بی‌جدال و كارزار مستولی شدند.
و هم درین سال در بلاد هند سه پادشاه نامدار از غم آباد «3» فانی به نعیم جاودانی رحلت نمودند و هرج و مرج در اطراف ممالك هندوستان شایع شد. اول سلیمانشاه بن شیر خان افغانی «4» كه والی بلاد هند بود. دوم سلطان محمود خان والی گجرات. سیوم نظام الملك فرمانفرمای ولایت دكن و مولانا قاسم كاهی كابلی این قطعه را در آن واقعه گفته. قطعه «5»:
سه خسرو را قران آمد به یك سال‌كه هند از عدلشان دار الامان بود
یكی محمود شاهنشاه گجرات‌كه همچون دولت خود نوجوان بود
دوم «6»اسلام شه سلطان دلی «7»كه در هندوستان صاحبقران بود
سیم آمد نظام الملك بحری‌كه در ملك دكن خسرو نشان بود* تفاصیل حالات «8» هر كدام در محل خود ایراد خواهد یافت انشاء اللّه وحده العزیز.
و هم درین سال بلبل فصیح زبان گلستان فصاحت و طوطی شیرین بیان بوستان بلاغت «9» زبدة المادحین اعنی مادح سید المرسلین و حضرات «10» ائمه معصومین «11» سلام اللّه علیهم اجمعین، مولانا حیرتی روح اللّه روحه العزیز در دار المؤمنین كاشان روز چهارشنبه بیست و چهارم یعنی چهارشنبه آخر صفر سنه مذكوره از بالای بام افتاده به بهشت جاودان خرامید. افصح المتأخرین مولانا محتشم كاشی «12» سلمه اللّه در تاریخ واقعه هایله مولانا مشار الیه گفته. تاریخ «13»:
سگ علی ولی حیرتی كه همچو نصیرنبود در دل او جز محبت مولا «14»
به دوستی علی رفت و بهر تاریخش«شفاعت علی» آمد ز عالم بالا* اكثر «15» شرح احوال خیر مآل مولانا را در تذكره در سلك تحریر در آورده اما درین مقام مجملی ذكر می‌نماید. اصل مولانا از بلده مرو خراسان است، و در شیرین زبانی و نكته‌دانی بدل نداشت. در اوایل [274] حال مسافرت بسیار كرده بود و اشعار نیك از مخزن طبع بیرون آورده در آن عصر هیچ شاعری آن «16» شهرت نداشت. كمیت اشعارش كم از هیچكس نیست و
______________________________
(1)- ب، م: آوردند
(2)- ن: به مریوان
(3)- م: عجم آباد
(4)- ن: افغان
(5)- ن: بیت. م: ندارد
(6)- م. ب: دوتا
(7)- ب: والی
(8)- م: حالات خود
(9)- ن: بلاغت مولانا حیرتی در دار المزمنین كاشان
(10)- م: حضرت
(11)- ب: ولی. م: والا
(12)- ن: كاشی در تاریخ واقعه
(13)- م: ندارد
(14)- ب: ولی. م: والا
(15)- مز، ن: اگر
(16)- ب: شاعر
ص: 374
كیفیتش زیاده از همه و سیر سلوكش مشهور و از عمر طویل مبرور «1». از منظوماتش بهجة المناهج هزار بیت و قصاید بسیار در مدایح ائمه اطهار و تبرای بی‌شمار چهل هزار بیت است. همه پاكیزه است «2» و ازین «3» ابیات كه به خاطر بود ثبت افتاد معلوم می‌شود. مطلع:
تیغ علی كه سرخ به خون منافق است‌دارد دودم چو صبح ولی هر دو صادقست ایضا:
شود ز روشنی ماه چارده معلوم‌كه هست در دل او مهر چارده معصوم و من كلامه فی المدح «4»:
نیست بر جای احمد مختاربه خدا غیر حیدر كرار
گر كنم اصل نكته را تكرارلیس فی الدار غیره دیار
زیر فرمان اوست جنت و نارتابع امر اوست لیل و نهار
بارها كرده‌ام من این تكرارتو هم این نكته را نگه می‌دار
كه نگهدار حاضر و غایب‌نیست غیر از علی ابی طالب
ای خوشا بارگاه شاه نجف‌حبذا بارگاه شاه نجف
كعبه سرگشته‌ای به راه نجف‌خلد یك ذره پیشگاه نجف
چون به پرسی ز عز و جاه نجف «5»گویدت برگ هر گیاه نجف
كه نگهدار حاضر و غایب‌نیست غیر از علی ابی طالب
ای كه بوبكر گویی و عثمان‌وز عمر می‌كنی حدیث بیان
به حدیث و به آیت و قرآن... می‌كن مدام بر همه شان
سه منافق سه پیرو شیطان‌گر به پرسی ز خسرو دو جهان
شاه مردان و صاحب میزان «6»چه زمین و زمان چه انس و چه «7» جان
همه گویند آشكار و نهان‌كه نگهدار حاضر و غایب
نیست غیر از علی ابی طالب «8»
و قصیده‌ای كه در جواب خواجه سلمان ساوجی گفته در آنجا شكایتی از سنیان قزوین نموده چند بیت كه به خاطر داشت نوشته شد. قصیده «9»:
وقت آن آمد كه آساید سپهر بی‌مدارچون زمین در سایه‌ات ای سایه پروردگار
پادشاها مدت نه ماه شد كاین «10»ناتمام «11»مانده در قزوین خراب و خسته و مجروح و زار
______________________________
(1)- ب: مسرور
(2)- ن: پاكنیره و از
(3)- این م: نداز
(4)- م، ن: «و من كلامه فی المدح» ندارد
(5)- ن: توجه رایات نصرت آیات از گنجه به طرف بردع و فرستادن فرخزاد بیگ قراداغلو به الچیگیری به ولایت روم و آن مرز و بوم. چون شاه جم جاه
(6)- م: مصرع را ندارد
(7)- م: «چه» ندارد
(8)- م، ن: ابو طالب
(9)-: «قصیده» ندارد
(10)- مز، م: كین
(11)- ب، م: ناتوان
ص: 375 یافتم رسم تسنن در وضیع و در شریف‌دیدم آثار تخرج در صغار و در كبار
در مقابر پای شسته از فقیر و از غنی‌در مساجد دست بسته از یمین و از یسار
در زمان چون تو شاهی دست بستن در نمازهست كاری دست بسته‌ای شه عالی تبار
قاضی این ملك نسل خالد ابن ولیدمفتی این شهر فرزند سعید نابكار
كشته باید شد به تیغ شاه غازی هر دو راهم برادر هم پدر هم «1»یاور و خویش و تبار
خود بفرما ای شه دانا كه اكنون این گروه‌داعی خصمند یا مولای شاه كامكار
قتل‌عامی گر نباشد قتل خاصی می‌توان‌خاصه از بهر رضای حضرت پروردگار
سنیند اینها رعایایی كه باشد «2»قتلشان‌موجب تخفیف مال و مانع خرج دیار
بلكه هر یك مبلغی از مال دیوان می‌خورندسر به سر صاحب سیور غالند و هم ادرار دار و این رباعی نیز از نتایج طبع او سر زده كه به جهت خواجه عبد الغنی و خواجه بزرگ بوكایی گفته است. رباعی «3»:
سنی میش است «4»و شیعیانند چو گرگ‌داند سخن مرا چه تاجیك و چه ترك
صد لعنت حق به سنیان قزوین‌بر مفلس و بر غنی و بر خرد و بزرگ و بعضی از اشعار عاشقانه‌اش نیز مرقوم گشت [275]
گل همان به كه به هر حرف نیندازد گوش‌ورنه درد دل مرغان چمن بسیار است
آشنایی بتو آن‌طور دلم می‌خواهدكاشنا را به تو بیگانه توانم دیدن ***
عاشق منم كه بار غم یار می‌كشم‌شد عمرها كه محنت این كار می‌كشم

سال «5» سی و دویم از فرمان فرمایی آن خسرو غازی بر سریر سلطنت و كامكاری نوروز توشقان ئیل روز دوشنبه هفدهم شهر ربیع الآخر سنه اثنی و ستین و تسعمائة

اشاره

شاه جم جاه عالمیان پناه چون از گنجه كوچ فرموده، صحرای بردع كه نمونه‌ای از ریاض خلد برین است و شیخ گنجوی در تعریف آن سرزمین می‌فرماید. شعر: «6»
خوشا ملك بردع كه «7»اقصای وی‌نه اردیبهشت است بی‌گل نه دی
تموزش گل كوهساری دهدزمستان نسیم بهاری دهد
همه ساله ریحان او «8»سبز «9»شاخ‌همیشه درو ناز و نعمت فراخ
زمینش ز بس سبزه و مشك بیدچو باغ ارم خاصه باغ سفید
علفزار مرغان این كشور اوست‌اگر شیر مرغت بباید دروست «10»
______________________________
(1)- ب، م: هم‌یار هم‌خویش و تبار
(2)- ب، م: باشد موجب
(3)- م: ندارد
(4)- ب: اند
(5)- م: «سال سی و دوم ... اننی و ستین و تسعمائه» ندارد
(6)- ن: بیت
(7)- م: به
(8)- م: «همه ساله ریحان او سبز» ندارد
(9)- ب: سرو
(10)- ن: این بیت را ندارد
ص: 376 زمینش به آب زر آغشته‌اندتو گویی درو زعفران كشته‌اند
خرامند بر سبزه آن زمی‌خیالی نیاید بجز خرمی، مضرب خیام سرادقات عز و جلال گشت. نوروز این سال فرخ فال را در آن سرزمین به كامرانی و اقبال به سر بردند و درین روز، فرخ‌زاد بیگ قراداغلو ایشك آقاسی را كه به مزید رشد و كاردانی از اقران ممتاز بود، به رسالت نزد سلطان سلیمان فرستاد و در باب صلح كتابت مشحون به صداقت و موافقت نوشته ارسال فرمودند و در روز شنبه ششم شهر جمادی الاول سنه مذكوره از بردع كوچ به منازل قراباغ فرمودند «1» و چند مدت در آن الكا به سر برده جهت طوی «2» شاهزاده خورشید انتما ابو المنصور اسمعیل میرزا به دار السلطنه تبریز نزول اجلال فرمودند و مرتضی ممالك اسلام شاه نور الدین نعمت اللّه «3» یزدی به اتفاق حلیله جلیله‌اش مهد علیا «4» خانش خانم همشیره شاه جم جاه عالم پناه صبیه خود مخدره سراپرده عصمت و طهارت صفیه سلطان خانم را از دار العباده یزد برداشته به اردوی همایون ملحق گشتند «5». نواب كامیاب قمر ركاب امر فرمود تا اسباب طوی نموده شهر و بازار و محلات آراسته و آیین بسته ترتیب آن جشن عظیم و طوی جسیم در باغ شمال و باغ عشرت آباد دهند. نظم «6»:
بیا كه گلشن تبریز عشرت آباد است «7»به عیش كوش كه عالم به عشرت آباد است و آن باغات به اعتدال هوا و فضای جانفزا «8» و لطافت اشجار و طراوت گلزار و انهار رشك باغ جنان بود. نظم «9»:
لطیف و دلگشا آب و هوایی‌مبارك منزلی فرخنده جایی
درختان «10»چون بتان قد بر كشیده‌به یكدیگر ز خوبی سر كشیده در باغ شمال جهت مردان و در باغ عشرت آباد جهت زنان جشن پادشاهانه و بزم خسروانه ترتیب دادند. فراشان چابك دست قبه بارگاه خیمه و خرگاه به اوج مهر و ماه برافراشتند.* شاه جم جاه در آن خرگاه قرار گرفته حكومت مجلس طوی را در مدت سه روز به شاهزاده قمر «11» طلعت ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا شفقت فرمودند. آن شاهزاده [276] به فهم داد ظرافت و لطافت و خوش‌طبعی و اجرای احكام مقرون به اخذ ترجمان و باریافتگان عتبه
______________________________
(1)- ن: نزول فرمودند
(2)- م: توی
(3)- ب، م، ن: محمد نعمت اللّه
(4)- م «مهد علیا» ندارد
(5)- ب، م: شده
(6)- ن: بیت
(7)- ن: آبادسست و آن باغات
(8)- ب- مز: جانفرسا
(9)- بیت. م: ن: ندارد
(10)- ن: درخشان
(11)- ب، م، ن: «قمر طلعت ابو الفتح ... شاهزاده به فهم» ندارد
ص: 377
شاهی در آن داد عیش و سرور دادند و صحبتی ترتیب «1» یافت كه در هیچ عصری هیچكدام از سلاطین زمان و خواقین دوران را میسر و روزی نشد.* از پی تهنیت و تاریخ ازدواج زهره و ماه شعرای آگاه تاریخ‌ها پیدا كردند. از آن جمله این دو مصراع موافق تاریخ است. مصرع «2»:
«وصلت مهر و ماه داد فلك «3»»
.
«فلك داده پیوند شمس و قمر»
.
درین سال از استرآباد خبر آمد كه ابای تركمان بر یابوی طغیان سوار شده داعیه سركشی و فكر فتنه و ولایت‌گیری دارد. بنابر آن شاه عالمیان گوگچه سلطان قاجار و علی سلطان تاتی- اغلی ذو القدر را با فوجی از غازیان به جانب جرجان روان گردانید. امرای مذكوره با چرنداب شاملو و مصطفی بیگ ورساق «4» به جانب ایل والوس تركمان یقه «5» در حركت آمده غازیان رستم توان كوچ تركمانان را «6» به دست آورده رایت ظفر و استیلا برافراختند و بعد از چند روز ابای تركمان به غلبه تمام به كنار اردوی چرنداب سلطان و مصطفی بیگ ورساق آمده صورن «7» انداخت. غازیان ورساق «8» و دلاوران به استحقاق از جای خود نكنده «9» آن جماعت را به ضرب تیر و تفنگ دور نمودند. آنگاه سیف بیگ بیات به رسم قراولی از اردوی گوگچه سلطان بیرون رفته ابای تركمان با سپاه فراوان به وی رسیده بعد از كشش و كوشش بسیار سیف بیگ دستگیر شد. گوگچه سلطان و سایر «10» امرای عالیشان به ایلغار تمام از قفای ابای تركمان بی‌گمان در حركت آمده وی چون آگاه شد، از آن نواحی فرار نموده نزد علی سلطان ازبك «11» والی خوارزم رفت و از وی استمداد نمود.
علی سلطان با لشكر فراوان متوجه امرا شد. چون آن دو سپاه رزمخواه به یكدیگر نزدیك شدند، علی سلطان از بیم غضب و قهر پادشاه عالمیان از در صلح و وفاق در آمده اسبی چند بر سبیل تحفه به جهت امرای عظام فرستاد «12» و ایشان نیز ملازم او را خلعت دادند و نزد علی- سلطان فرستادند. درین اثنا گوگچه سلطان بیمار و ناتوان شده به صوب عالم آخرت روان گشت.
جسد او را به مشهد مقدس معلی مزكی نقل نموده* در آن روضه عرش منزله دفن نمودند.
سایر امرا علم عزیمت به مقر خود برافراختند «13». و هم درین سال ابراهیم خان ذو القدر حاكم شیراز به واسطه آنكه چشم‌های میر شهریار كه از امرای جهرم بود [كنده] بدان سبب در چهاردهم
______________________________
(1)- م: ترتیب دادند فراشان چابك‌دست قبه و بارگاه و خیمه و خرگاه به اوج مهر و ماه برافراشتند شاه جم جاه در آن خرگاه قرار گرفته حكومت مجلس طوی را ...»
(2)- م: ندارد
(3)- م: ندارد
(4)- م: «ورساق» ندارد
(5)- ن: «یقه» ندارد
(6)- ب، م: تركمان را
(7)- این كلمه معمولا به صورت سورن آمده است
(8)- م: در سیاق
(9)- ن: بكنده
(10)- ب- م: «و سایر» ندارد
(11)- م: «ازبك والی خوارزم ... چون آن دو سپاه» ندارد
(12)- م: فرستاده
(13)- برافراشتند
ص: 378
شهر ربیع الاول سنه مذكوره مغضوب شده حكومت شیراز به علی سلطان تاتی اغلی ذو القدر مفوض شد. و هم درین سال همایون پادشاه بن بابر پادشاه بن عمر «1» شیخ بن سلطان ابو سعید بن میرزا سلطان محمد بن میرزا «2» میران شاه بن امیر صاحبقران تیمور گوركان از عالم فنا به دار بقا رحلت نمود. منشأ آنكه چون شهریار دلی «3» بر بالای بامی بر آمد «4»، به عصا «5» تكیه زده به مرا حرف می‌زد. ناگاه* خوابی بی‌جایگاه كه لازمه تریاكیان است بر وی غلبه كرده عصا شكست [277] و به ضرب تمام از بام به زیر افتاد. مولانا «6» كاهی كابلی در تاریخ این واقعه گوید.
شعر «7»:
همایون پادشاه ملك معنی‌ندارد كس چو او شاهنشهی یاد
ز بام قصر خود افتاد «8»ناگاه‌وزو عمر گرامی رفت بر باد
پی تاریخ او كاهی «9»رقم كرد«همایون پادشاه از بام افتاد» و بعضی دیگر گفته‌اند:
به یك پینكی كرد عالم خراب

ذكر «10» توجه شاه ظفر مآثر به جانب قزوین و قشلاق كردن در آن بلده جنت آیین‌

نواب كامیاب «11» اعلی چون از مهم كار خیر شاهزاده عالمیان اسمعیل میرزا فارغ گشت، در آذربایجان دیگر باعث توقفی نمانده بود چرا كه مهمات حدود و اطراف بلاد روم به صلح منتهی گشته بود، رای عالم‌آرای بدان «12» قرار گرفت كه خطه قزوین كه «13» در وسط ممالك محروسه افتاده از حیث قشلاق و نزدیكی بسیار امصار و بلاد بهترین دیگر محال «14» است، آن را دار السلطنه نموده رایات عز و جلال همگی در آن بلده فاخره متمكن گشته پرتو عدالت و رفاهیت و امنیت بر ساحت ساكنان ربع مسكون اندازند. در آن اوان كه فصل خزان بود شاه عالمیان از دار السلطنه تبریز متوجه خطه قزوین شد:
______________________________
(1)- م: عمر بن شیخ سلطان
(2)- ب، م: میرزای
(3)- مز: شهر دلی. م: «دلی» ندارد
(4)- ب، م: برآمده
(5)- م: بر عصا
(6)- ب، م، ن: مولانا كاهی. م: مولانا كاشی
(7)- ن: بیت
(8)- ب، م: افتاده
(9)- م: كاشی
(10)- ن: ذكر قرار دادن ییلاق و قشلاق شاه جم جاه فلك بارگاه باب الجنه قروین را بعد از ...
با پادشاه روم و احوالات
(11)- م: فلك ركاب
(12)- م، ن: بر آن
(13)- م، ن: «كه» ندارد
(14)- ب: محالست. م: مجالست
ص: 379 خزان چون درآمد به تاراج باغ‌ز باد خزان مرد گلزار باغ «1»
بنفشه قد خویش درهم كشیدز سر تا به رخ نیل ماتم كشید
خزان بس كه بر لاله بیداد كردفكند از سرش افسرو داد كرد
بر افتاد گل از نهاد «2»مرادشدش خرمن «3» زندگانی به باد
به فصل چنین شاه اقلیم بخش‌به آهنگ قزوین برون راند رخش شاه جهان پناه چون به حوالی آن «4» خطه فاخره رسید، بازار «5» را آیین بسته سادات و اهالی آنجا به شرف استقبال و پای‌بوس شاه نیكو «6» فعال سرافراز شدند «7». چون عمارت دولتخانه مباركه مجددا احداث یافته، در «8» جعفر آباد و باب الجنت هنوز به اتمام نرسیده بود، به دولتخانه «9» كهنه كه سابقا بعضی از منازل غفران پناه قاضی جهان الحسنی «10» بود در آخر ذی حجه سنه مذكوره در آنجا به سعادت و اقبال نزول اجلال فرموده شروع در آبادانی ممالك كردند «11» و هرجا كه بعضی از ظلمه در ایام فتنه و آشوب اروام «12» دست تعدی و استیلا بر كافه رعایا گشوده بودند در تغذیب و تأدیب آن جماعت درآمده اكثر حكام ظالم را از خراسان و عراق معزول ساخته دیگری را نصب فرمودند.
چون بعد از طوی شاهزاده عالمیان اسمعیل میرزا در تبریز مقرر شده بود كه در دار السلطنه قزوین جای شاهزاده بهرام میرزا و الكای همدان را به وی داده آن را به آن حدود فرستند، «13» در این اثنا شبی از شبها شاهزاده لوند پیشه به محلی به سیر «14» رفته پای قرارش «15» از جای ثبات بیرون رفته چند روز صاحب فراش گردید. این صدا چون به گوش «16» شاه عالم‌آرا رسید، انحراف مزاجی به هم رسانیده حكم قضا نفاذ «17» عزاصدار یافت كه علی سلطان تكلو كه در درگاه معلی بود شاهزاده را برداشته به هرات برد كه میرزای دار السلطنه «18» مذكور باشد و محمد خان شرف الدین اغلی به دستور [278] لله بوده نواب شاهزاده عالمیان ابو الغالب سلطان محمد میرزا كه مدتها بود مفارقت او شاه جهانیان را محزون داشت برداشته به پایه سریر اعلی رساند. علی-
______________________________
(1)- م: خرمنی
(2)- ن: نهادش
(3)- م: خرمنی
(4)- م، ن: «آن» ندارد
(5)- ن: بازز
(6)- م: خجسته. ن: ستوده
(7)- ب، ن: شد
(8)- ن: «در» ندارد
(9)- ب، م: دولتخانه مباركه
(10)- ن: الحسینی
(11)- ن: كرده
(12)- م: اردام
(13)- م، ن: فرستد
(14)- م، ن: به سر
(15)- م، ب ن: فرارش
(16)- م، ن: گوش هوش
(17)- م: «نفاذ» ندارد
(18)- م: در دار السلطنه
ص: 380
سلطان امتثالا لامره الاعلی، در روز سه شنبه ششم ربیع الثانی اواخر سنه «1» توشقان ئیل كه قمر در حوت «2» بود در ملازمت شاهزاده بدان صوب روان شد. و هم درین روز شاهزاده سلطان حسین میرزا ولد بزرگ بهرام میرزا به ایالت سیستان مقرر شده، اللّه قلی سلطان ایجك اغلی استاجلو را لله فرمود «3». نواب شاهزادگی به رفاقت ایجك اغلی در همین روزها به جانب ولایت سجستان روان شدند.
پس از آن به خاطر شاه عالمیان رسید كه این همه تأییدات و توفیقات كه روز به روز ظاهر و هویدا می‌شود از باطن قدسی مواطن حضرات مقدسات مطهرات ایمه هدی «4» علیهم التحیه و الثنا است. خلوص عقیدت و ولای آن شاه مؤمنان پناه اقتضا نمود كه ساحت مشاهد مقدسات بل حواشی عتبات عالیات سدره مرتبات كه مطرح انوار فتوحات عالم بالا و قبله‌گاه كروبیان ملا اعلی است. خصوصا روضه منوره و مشهد معطر حضرت امام مفترض الطاعه واجب العصمه سلطان الاولیاء «5» و برهان الاتقیا اقضی من قضی بعد جده المصطفی و ابیه علی المرتضی صاحب «6» الصبر و التسلیم و الرضا امام الجن و الانس سلطان علی بن [موسی الرضا] «7» علیهما التحیة و الثنا از غبار منهیات و آلایش مكروهات منزه و مصفا باشد. چون در این ایام خجسته فرجام به توفیق اللّه- الملك المعین و به یمن امداد و اسعادهم علیه الطیبین و الطاهرین و میامن دعوات اجابت آیات معتكفان و خاك‌نشینان آن روضه خلد آیین خاطر انور شاهی ظل آلهی از تردد حوالی و حواشی ممالك محروسه جمع فرموده و از روی فراغ بال و اطمینان احوال در مقر سلطنت قرار گرفته «8» اند و مكررا به مسامع عز و جلال رسیده بود كه به واسطه تهاون و مساهلات حكام مشهد مقدس بعضی از قواعد و ضوابط كلیه كه جهت انتظام سركاران آستان قدس آشیان احكام و پروانجات مطاعه به خصوص آن صادر شده بود تا غایت منتظم نگشته و همچنین فرامین مطاعه واجب الاطاعه كه در بعضی امور مذكوره و منع و «9» نهی آن در آن مكان فردوس قرین عز اصدار یافته بود و معمول نشده «10»، این معنی به انواع موجب دغدغه خاطر عاطر «11» نواب شده بود، حسن سلطان روملو كه حاكم آن خطه طیبه بود عزل فرموده در باب تعیین دیگری كه مرضی طبع و قاد بوده باشد متفكر بودند. چنانچه در عظایم امور داب و قاعده شاه عالمیان بود، در تدبیر این امر عالی و تفویض این منصب متعالی رتبه به كسی كه عارف به معارف آن حضرت و عالم به قدر و منزلت این سعادت باشد توسل «12» به ارواح مقدسه حضرات نموده در رفع این غایله استمداد همت از
______________________________
(1)- م: «سته» ندارد
(2)-: ب، م: برج حوت
(3)- م: فرموده
(4)- ن: هدی باخلوص
(5)-: سلطان اولیاء
(6)- ب، م: صاحب الصبر و التسلیم ... و الثناء» ندارد
(7)- م: ظل از تردد
(8)- م، ن: گرفته و
(9)- م مز: «و» ندارد
(10)-: م نشده و
(11)- ب، م، ن: عاطر دریا مقاطر
(12)- ب، م: توصل
ص: 381
بواطن قدسی مواطن ایشان فرموده حواله آن منصب عظیم الشأن جلیل القدر از ملاء اعلی به شاهزاده كامكار توفیق آثار منظور نظر آلهی و ملحوظ آثار عاطف و شفقت پادشاهی [279] ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا رفع اللّه قدره فی العقبی شد «1». چون بر حسب سابقه عنایت ازلی ناصیه حال فرخنده مآل «2» نواب میرزایی لامع و لایح بود و در تمادی آن ایام كه به شرف تربیت و محرمیت شاه سپهر رفعت سرافراز بود، با وجود حداثت سن و عنفوان شباب آن شاهزاده مستطاب چون ماه چهارده اكثر اوقات شریف در اكتساب محاسن اخلاق و اوصاف خصوصا آثار عدالت گستری و رعیت پروری صرف تتبع «3» اوضاع و اطوار همایون شاهی نموده در اكتساب ملكات ابدی و سعادات سرمدی بر حسب كریمه «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَكَ الْأَقْرَبِینَ «4»» گوی تفوق و رجحان از سایر شاهزاده‌های عالمیان ربوده به مبادی «5» حقیقت انتمای «وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ» «6» تفویض این منصب جلیل القدر بدان شاهزاده جهانیان فرموده او را به امر بندگی و خدمت آن آستان عرش نشان كه واسطه سعادت دین و دنیا و وسیله ارتقاء بر مدارج علیة البناء «7» اولی و آخری است سرافراز ساختند. چون استسعاد به شرف این سعادت بی‌واسطه حسن قبول و جاذبه جگرگوشه حضرت رسول میسر نبود مقرر فرمودند كه به شكر این موهبت عظمی و عطیه كبری مدار اوقات شریف به ادای وظایف طاعات و مراسم عبادات و كسب فضایل و حیثیات نهاده بعد از آن به انتظام مصالح و مهام سركاران آستان معلی اشتغال نموده به جزوی و كلی امور مملكتی و مالی باز رسیده در احقاق حقوق مسلمانان و دفع ظلم از عجزه و زیردستان به مضمون «8» «عدل ساعة خیر من عبادة سبعین سنه» عمل نماید و در باب حفظ و حراست ولایت مذكور و توابع و سایر ولایات خراسان كوشیده در تشیید و تمهید آنچه تا غایت به واسطه مساهلات حكام سابق نقص و فتور یافته باشد دقیقه‌ای فرو گذاشت نكند و در اجرای احكام و اوامر شرعی و دفع و رفع مكاره و مناهی كه به عهده سیادت پناه شیخ الاسلامی «9» معز «10» امیر اسد اللّه «11» و متولی آن آستان عالی منوط و مربوط فرموده‌اند غایت بذل و جهد در امداد آن مرعی دارد و به رای «12» شرع‌آرای وی و مقتضی شرع اطهر مرتب دارد و به نوعی به قواعد عدالت و رعیت‌پروری ممهد گرداند كه رعایای متفرقه آن بلاد بلكه عامه عباد از اطراف و اكناف ممالك به امیدواری آثار عدالت از روی توجه بدان آستان روی نهاده توطن و اقامت اختیار «13» نمایند و همواره از كیفیت حال و خصوصیت احوال آن حدود خبردار بوده. سوانح حالات را به هر عنوان كه وقوع پذیرد مشروحا
______________________________
(1)- ب، م شده. ن: شده بود
(2)- مز: بال
(3)- مز: تببع
(4)- سوره 26 آیه 214
(5)- ب: موادی. ظ: مؤدای
(6)- سوره 17 آیه 26
(7)- ب، م: علیه بنا
(8)- ن: به مضمون عمل نماید
(9)- م، ن: شیخ الاسلام
(10)- ب، م، ن: مقر
(11)- مز: اسد اللهاء
(12)- ب، م، ن: بر رای
(13)- م: «نمایند» ندارد
ص: 382
نوشته به ذروه عرض رساند و در تحقیق حال و تفتیش احوال هر یك از امرا و حكام و تیولداران و داروغگان و اعمال كلانتران و ارباب و كدخدایان كل ولایت خراسان از سرحد سمنان تا هرات و سجستان اهتمام نموده در منع و نهی ایشان از اعمال ناصواب مساهله و اهمال ننماید و اگر به منع او متنبه نشوند [280] حقیقت احوال ایشان را مشروحا به هر طریق كه تحقیق نموده باشد خالی از مفتریات ارباب غرض به منزله عرض رساند و به نفس خود متوجه غور حال مظلومان گشته به زبان تلطف و دلجویی تحقیق حال ایشان نماید و بعد از غور رسی «1» در جزا و سزای «2» ظلمه خود را به هیچ‌وجه معاف ندارد و چون رتبه «3» هیچكدام از فرزندان كامكار از مرتبه آن فرزند ارجمند عالی ارفع و اعلی نیست و نسبت آن فرزند دیگر مراتب علیه «4» ازین مرتبه اعلی و احق و اولی، طریق عرفان بلكه مقتضی حق عرفان چنانست كه در جمیع اوقات و مجاری اقوال و افعال حضرت مهیمن متعال عز و علا را حاضر و حضرت امام ثامن ضامن را ناظر دانسته در كلی و جزوی امور از منهج صدق و صواب و قاعده حق و حساب عدول نورزد و در كسب ملكات روحانی و ترك مشتهیات جسمانی و لوازم مراعات احوال غازیان و لشكریان و در آثار نصفت و عدالت نسبت به عجزه و زیردستان و حفظ عرض و مال و دما و فروج مسلمانان مضمون حقایق مشحون این داستان بوستان همواره منظور «5» به نظر اعتبار بلكه دستور العمل روزگار خود ساخته از آن تجاوز ننماید. داستان «6»:
شنیدم كه فرماندهی دادگرقبا هر دو رو داشتی آستر
یكی گفتش ای خسرو نیك روزقبایی ز دیبای چینی بدوز
بگفت اینقدر سترو آسایش است‌وزین بگذری زیب «7»و آرایش است
نه از بهر آن می‌ستانم خراج‌كه زینت كنم بر خود و تخت و تاج
اگر چون زنان زینت تن كنم‌به مردی كجا دفع دشمن كنم
مرا هم ز هرگونه آزو هواست‌ولیكن خزینه نه تنها مراست
خزانه پر از بهر لشكر بودنه از بهر آیین و زیور بود
سپاهی چو خوشدل نباشد ز شاه‌ندارد حدود ولایت نگاه
چو دشمن خرو زر سپاهی بودملك باج آن ده چرا می‌خورد
مخالف خرش برد و سلطان خراج‌چه دولت بماند در آن تخت و تاج
مروت نباشد بر افتاده زوربرد مرغ دون دانه از پیش مور
______________________________
(1)- م: اعمال
(2)- ب: غورسی
(3)- م، ن: «رتبه» ندارد
(4)- ن: عام
(5)- ب، م: به نظر
(6)- م: «داستان» ندارد
(7)- ب: او را بس است
ص: 383 كسان برخورند از جوانی و بخت‌كه با زیردستان نگیرند سخت
رعیت درخت است اگر پروری‌به كام دل دوستان بر خوری
به بیرحمی از بیخ و بارش نكن‌كه نادان كند حیف بر خویشتن
اگر زیردستی در آید ز پای‌حذر كن ز نالیدنش بر خدای
چو شاید گرفتن به نرمی دیاربه پیكار خون از مشامی میار
به مردی كه ملك سراسر زمین‌نیرزد كه خونی چكد بر زمین پس از آن شاه عالمیان پانصد نفر از مقربان و قورچیان طهران از طوایف اویماقات و امیرزادهای خجسته صفات یك یك را به میزان اعتبار و وقار سنجیده ملازم میرزا نمود، زمام حل و عقد امور وزارت و ریش سفیدی در خانه نواب جهانبانی را با جمیع مهمات «1» امور ملكی و مالی آنجا به كف اختیار و قبضه اقتدار والد مؤلف این كتاب مستطاب میر منشی القمی نهادند «2».
شاه عالمیان میرزای كامران را قدغن رفتن نموده در روز پنجشنبه غره شهر ربیع الثانی اواخر سال* مذكور احرام طواف آن آستان ملایك پاسبان بسته از دار السلطنه بیرون خرامیدند.
والد كمترین حسب الامر اعلی چند روزی به جهت اتمام و انجام معاملات آن ولایات [281] توقف نموده حسب المرام از عقب اردوی نواب عالی توجه نموده در طهران بدیشان ملحق گردید و قشلاق این سال در دار السلطنه قزوین به اتمام رسید.

سال «3» سی و سیم از سلطنت آن خسرو اقلیم چهارم نوروز لوی ئیل چهارشنبه بیست و هشتم شهر ربیع الثانی ثلث و تسعین و تسعمائة

شاه جم جاه نوروز این سال را «4» به عیش و حشمت و اجلال در دار السلطنه قزوین نمودند.
درین سال خبر «5» قتل لواصات گرجی به درگاه معلی آوردند. مجملی از تفصیل این واقعه آنكه لواصات «6» از گوری بیرون آمده به قلعه كواش رفت. چون این خبر به شاهوردی سلطان زیاد اغلی رسید سپاه قراباغ را جمع آورده متوجه ایشان گردید. چون به حوالی مساكن كفار «7» رسید خبر شد كه لواصات فرار نموده؛ غازیان به یكبار از پی دشمنان تاختند چنانچه بر سر شاهوردی «8» سلطان «9» زیاده از پنجاه نفر نماندند. از آن طرف لواصات به خلاف تصور غازیان با جمعی كثیر از ناوران بر تلی برآمده منتظر جنگ می‌بود. ازین جانب قلیلی از دلاوران جمع شده از غایت عجب و غرور
______________________________
(1)- م: «مهمات» ندارد
(2)- ن: به نهادند
(3)- ن: ذكر محاربه نمودن شاهویردی سلطان زیاد اغلی با لوارصاب حاكم گرجستان و شكست یافتن او در ثانی شكست دادن مخالفان
(4)- ن: «را» ندارد
(5)- ن: «خبر» ندارد
(6)- ب: لوارصات
(7)- ب، ن: كفاد
(8)- ن: شاهویردی
(9)- ب، ن: سلطان زیاد اغلی
ص: 384
تمام قدم در كارزار مردی و مردانگی نهاده بالاخره شكست بر غازیان افتاد «1» و شاهوردی «2» سلطان راه انهزام «3» پیش گرفت. سپاه كفار قرب سیصد نفر از غازیان دلاور به قتل آورده اكثر ایشان «4» از دنبال غازیان روان شدند. لواصات با كشیشی در آن مقام توقف نمود. در آن اثنا «5» محمد بیگ حسینی با معدودی چند غافل به لواصات دچار گردید بی‌تحاشی برو حمله كرده به یمن دولت و اقبال بی‌زوال شاهی اسب لواصات برو در آمده لواصات از مركب در افتاد. یكی از ملازمان محمد بیگ ذاكر نام از اسب به زیر آمد «6» زخمی چند بر آن بی‌ایمان زد. در آن اثنا گبران هجوم آوردند و محمد بیگ بر اسب سوار شده بدر رفت. گبران چند نفر از غازیان «7» حسینی را شهید ساخته لواصات كه مایه شر و فساد و اصل كفر و عناد بود به دار البوار واصل شد. گبران لاشه لواصات را برداشته متوجه دیار خود شدند.
درین سال شاهزاده عالمیان ابو المنصور اسمعیل میرزا «8» در روز سه شنبه بیست و سیوم «9» شهر جمادی الاول سنه مذكوره در دار السلطنه هرات نزول اجلال فرمودند. و هم درین سال شاهزاده كامكار ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا در روز سه شنبه هفتم شهر جمادی الاول به شهر مشهد «10» مقدس معلی مزكی كه رشك بلاد عالم و غیرت گلستان ارم است، شعر: «11»
به طالعی كه تولا بدان كند تقویم‌به ساعتی كه شود مشتری از آن مسعود داخل شده، چه درین روز عالم‌افروز سادات و نقبا و متولی و خدام و امرا و وزرا و خواص و عوام آن خطه فاخره تا رباط علاقه‌بند و طرق به قدم استقبال شتافته به تقبیل انامل فیاض شاهزاده به استحقاق ذوات گرامی خود را استعدادی «12» دیگر سرافراز ساختند و علمداران آن آستان عرش مكان تمامی علمها را بیرون آورده تا حوض تونی رسانیدند. اهل حرفت و صنعت بازارها را از درب عیدگاه تا در روضه مقدس منوره آیین بستند. شاهزاده كامكار [282] با خیل و لشكر بی‌شمار «13» به در آن آستان و روضه جنان آمده از روی خشوع و خضوع تمام روی نیاز بر آن آستان امام بنده‌نواز نهاده از آنجا متوجه حمام شاهی كه در جنب قدمگاه حضرت امام علیه السلام واقع است رفته و غسل زیارت فرموده لباس پاكیزه نمازی پوشیده، پیاده از آنجا احرام طواف آستان ملك مطاف بسته، از روی سكینه و وقار و تكرار صلوات و اذكار بدان مكان شریف و مشهد «14» منیف داخل شدند. بعد از مراسم زیارت و لوازم طاعت و عبادت مضمون این مقال ادا فرمود. نظم: «15»
ندارم جز طواف كوی تو چون مقصد دیگرنبندم جز خیال روضه‌ات نقش دگر در دل
اگر صد ساله ره باشد زمن تا روضه كویت‌وگر باشد هزاران كوه و وادی در میان حایل
______________________________
(1)- ب، م، ن: افتاده
(2)- ن: شاهویردی
(3)- ن: انهدام
(4)- م: ایشان دنبال از
(5)- م: زمان
(6)- مز، ب، م: آمد
(7)- ن: غازیان را
(8)- ب، م: میرزا را
(9)- ن: سیم
(10)- مز: «مشهد» ندارد
(11)- ن: بیت. م: ندارد
(12)- ب، م ن: استعداد
(13)- ب، ن: «بی‌شمار» ندارد
(14)- ب، ن: مشهد مقدس
(15)- ن: بیت
ص: 385 كنم طی مراحل تا رسانم خویش را سویت‌كنم قطع منازل تا نباشم دور از آن محفل
چو آیم جانب كوی تو صد منزل یكی سازم‌وگر بیرون روم در هر قدم صد جا كنم منزل پس از آن به مضمون حقیقت مشحون این بیت مترنم شد. بیت «1»:
غرض وصال تو بود آمدن ز چندین راه‌وگرنه هیچ مرادی دگر نبود مرا* شاهزاده كثیر الافاده چون «2» از زیارت و طاعت فارغ شده از روضه مقدسه بیرون آمده، سوار شد و در چهار باغ كه حاكم‌نشین است ساكن گردید و چند روز در دیوان نشسته، اوقات خجسته ساعات به آمد و شد مردم و نوازش ایشان مصروف ساخت. بعد از آن ایام هفته را منقسم ساخته بعد از راتبه زیارت مقرر داشتند كه سه روز جهت پرسش دیوان و باز رسیدن به احوال عجزه و زیردستان و انجام امور ملكی و مالی معین باشد و دو روز دیگر صرف فضایل و كمالات و مشق شعر و خط و نقاشی و سایر هنر و كاردانی و صحبت فضلا و حكما و علما و شعرا و خوش‌نویسان و نقاشان شده، بقیه هفته را به سیر و سواری و باختن قپاق و چوگان بازی گذرانند چنانچه از كلام در نظام آن حضرت است. شعر «3»:
آلهی كه تا هست ایام ماچنین باد هر صبح و هر شام ما چون سابقا مذكور شد كه شاه عالمیان «4» علی سلطان تكلو را در ملازمت شاهزاده عالمیان به صوب دار السلطنه هرات ارسال داشت كه نواب شاهزاده عالم سلطان محمد میرزا را برداشته متوجه درگاه معلی گردد. چه در محل رفتن شاهزاده اسمعیل میرزا از دار الایمان سبزوار به الكای ترشیز رفته، از آنجا به ولایت زاوه و محولات و خواف و باخرز و غوریان تا به دار السلطنه رسیدند و به زیارت روضه مقدسه منوره نفرموده سعادت زیارت آن حضرت مطلق وی را میسر نشد. اما شاهزاده ابو الغالب سلطان محمد میرزا مصحوب علی سلطان تكلو در روز جمعه چهارم شهر شعبان المعظم سنه مذكوره از [283] دار السلطنه بیرون آمده، اول احرام زیارت آستان امام الجن و الانس علیه السلام بسته در اوایل شهر مبارك رمضان «5» بدان بلده خلد نشان داخل شدند. شاهزاده قمر لقا ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا بعضی «6» از مخصوصان را پیشتر با انواع اشربه و حلویات و تنقلات* تا حدود جام فرستاده خود قریب به سه چهار فرسخ راه شاهزاده را استقبال نمود و نواب شاهزادگی را به شهر در آورده متوجه حمام جهت «7» غسل زیارت شدند. چون به حوالی چهار باغ رسیدند نواب جهانبانی ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا پیاده شده تا حمام در جلو شاهزاده روان شد. شاهزاده بعد از بیرون آمدن «8» حمام متوجه زیارت شده میرزا را در چهار باغ فرود آورد و قریب به بیست روز شاهزاده عالمیان در مشهد
______________________________
(1)- ن: بیت
(2)- ن: «چون» ندارد
(3)- ن: بیت
(4)- م: عالم پناه
(5)- م: مبارك ندارد
(6)- ن: و بعضی
(7)- ن: جهة
(8)- مز، م: «آمدن» ندارد
ص: 386
مقدس اقامت فرموده روزه داشتند و صبح و شام در آن آستان عرش آشیان به زیارت و عبادت مشغولی «1» فرموده ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا آنچه غایت «2» خدمت و ضیافت باشد «3» نسبت به شاهزاده عالمیان به جای «4» آورد. و شاهزاده قبل از عید رمضان متوجه درگاه شاه عالمیان شد و در اواخر شوال سنه مذكوره كه اردوی همایون از قزوین «5» به ییلاق در یاوك و از آنجا به حجلودار تا كرج ساوخ بلاغ نزول اجلال داشتند رسیدند. شاه عالمیان شاهزاده جهانیان را اعزاز و احترام زیاده از حد و مقام نموده، چه شاه جم جاه شاهزاده را نذر «6» حضرت «7» صاحب الزمان خلیفة الرحمن علیه صلوات اللّه الملك المنان فرموده بودند و سلوك با ایشان از روی آن به ادب می‌فرموده «8». پدر فرزندی و پادشاهی منظور نبود. بعد از آن «9» علی سلطان بنابر همزبانی كه با اسمعیل میرزا نموده بود و قرع سمع «10» نواب مالك رقاب گشته وی مغضوب شد در سر طناب به ضرب لگد قورچیان* بدان جهان روان شد.
و هم درین سال شاه ملكی خصال امر فرمودند كه امرا و اعیان كل ممالك محروسه از جمیع مناهی توبه كرده مؤكد به قسم سازند و احكام و پروانجات مطاعه درین باب عز اصدار یافته به تمامی بلاد و امصار فرستادند. یكی از شعرا در تاریخ آن گفته، شعر «11»:
سلطان كشور دین طهماسب شاه عادل‌سوگندد داد و توبه خیل سپاه دین را
تاریخ توبه دادن شد «توبه نصوحا»سر آلهی است این منكر مباش این را و هم درین سال سیادت و صدارت پناه امیر اسد اللّه شوشتری كه «12» به واسطه ضعف و پیری رحل اقامت در تبریز انداخته، خلف صدق وی مرحومی سید «13» علی به نیابت والد بر مسند صدارت متمكن بود به جنات* عدن انتقال نمود و در مشهد مقدس معلی در خلف پنجره‌ای كه پایین پا واقع است مدفون شد «14». ولادتش در سنه ثمان و ثمانین و تسعمائة، مدت عمرش هشتاد و شش سال.
میر مرحوم از افاضل سادات نامدار و اعاظم نقبا و نجبا «15» و علمای عالیمقدار جامع علوم نقلی و عقلی و مستجمع فضایل و كمالات یقینی. مولد و منشأ وی از شوشتر است. فاما اكثر اوقات در مشاهد مقدسه به افاده «16» علوم [284] دینیه و استفاده معارف یقینیه اشتغال داشت.
______________________________
(1)- ب، م، ن: مشغول بوده
(2)- ن: نهایت
(3)- ن: بوده
(4)- ب، ن: به جا
(5)- ن: «از قزوین» ناخواناست
(6)- مز، ب: اندر. ن: دید
(7)- ن: رخصت حضرت
(8)- ن: می‌فرمود و
(9)- ن: «بعد از آن» ناخواناست
(10)- مز، ب: سمیع
(11)- ن: بیت
(12)- م: «كه» ندارد
(13)- ب، م، ن: امیر
(14)- م، ن: شده
(15)- م، ن: نجبای
(16)- م: با افاده
ص: 387
حاصل كه كمالات صوری و معنوی میر زیاده از حصر و حد بود و حسن عبارت و لطف انشاء و كیفیت ما یشاء علاوه سایر فضایل خود ساخته در اكثر «1» علوم تالیفات و تصنیفات دارند از جمله در زمانی كه در عتبات عالیات در ملازمت مجتهد الزمانی شیخ علی سرسره «2» بودند، حسب الاشاره آن حضرت رساله العنیه «3» كه از مؤلفات ایشان است به افصح عبارات و الطف استعارات ترجمه كرده در باب علامات ظهور صاحب الزمان علیه صلوات من اللّه الرحمن رساله نوشته به جلاء العیون «4» مسمی ساخته و ادله «5» سمعیه و عقلیه بر وجود آن حضرت سلام اللّه علیه اجرا فرموده.
و هم درین سال، براق خان بن سونجك «6» خان ابن «7» ابو الخیر خان بن دولت شیخ اغلن بن ایلتی «8» اوغلن* بن ایبه «9» بن بغنای بن بلغان بن شیبان بن جوجی بن چنگیز خان چون اراده نموده بود كه نهری از آب شاهرخیه كه مابین تاشكند و سمرقند است «10» برداشته به صحرای پر علف و تیغ كه به جانب سمرقند واقع شده جاری سازد. چرا كه در زمستان میانه تاشكند و سمرقند به واسطه برف راه مسدود می‌شد و بیست هزار كس از مردم الوس او در صحرای مذكوره قشلاق كرده به او نزدیك باشند. اتفاقا به واسطه همین به جانب صحرای مذكور رفت.
شبی شراب خورده طمع در پسر اتالق خود كرد. پسر پنج ضربت سیخچه كارد ازبكی بروی زده در همان شب فرار نمود و براق به آن زخم در گذشت. خاقان عالم پناه مبلغ هزار تومان جهت دفع او نذر نموده بود و آن مبلغ در خزانه عامره تا حیات آن خسرو خجسته مخزون بود.

سال «11»* سی و چهارم از سلطنت آن برگزیده خالق افلاك و انجم نوروز ئیلان ئیل پنجم شهر جمادی الاول سنه اربع و ستین و تسعمائة

اشاره

درین سال شاه ملكی خصال نوروز را در دار السلطنه قزوین نموده شاهزاده عالمیان ابو الغالب سلطان محمد میرزا به دستور دارایی دار السلطنه هرات شفقت كرده بعد از تعظیمات و تفقدات بی‌غایات امر فرمودند كه سندوك «12» بیگ قورچی باشی* مذكور اسمعیل میرزا را برداشته به درگاه گیتی پناه رساند. روز شنبه نهم شهر صفر سنه مذكوره شاهزاده صاحب اقبال به سعادت و اجلال از دار السلطنه قزوین بیرون آمده عازم زیارت مشهد اقدس شدند و در شهر ربیع الاول بدان خطه طیبه داخل شده نواب كامرانی ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا به دستور كمر
______________________________
(1)- ن: و اكثر
(2)- ن: سر سریره
(3)- م، ن: «العنیه» ندارد
(4)- م: الفنون
(5)- م: اولیه
(6)- م: سونچك
(7)- م: بن
(8)- ن: امیتی
(9)- ن: ابیه خواجه بن بغنای
(10)- مز، ب، ن: است
(11)- ن: ذكر شفقت نمودن دار السلطنه هراة را به شاهزاده سلطان محمد میرزا ولد ارشد و روانه شدن میرزای مذكور به دار السلطنه هراة م: عنوان ناخواناست
(12)- مز: سوندوكه
ص: 388
خدمتكاری «1» و لوازم ضیافت و مهمانداری را «2» بر میان بسته بعد از استقبال به استقلال تمام آن شاهزاده «3» عالیمقدار را به شهر در آورده به مراسم خدمات اقدام فرمودند و چند روزی كه شاهزاده كامكار در آن دیار به سر برده، همگی اوقات فرخنده «4» صرف زیارت فرموده آنگاه وداع نموده متوجه دار السلطنه هرات شدند و در روز سه‌شنبه نهم شهر ربیع الثانی به هرات رسیدند.
قورچی باشی مشار الیه در روز دوشنبه بیست و هفتم شهر جمادی الاول سنه مذكوره [285] شاهزاده اسمعیل میرزا را برداشته از ظاهر هرات تا در عیدگاه آنجا كه از منشآت پادشاه سعید سلطان ابو سعید گوركان است نزول نموده در روز دوشنبه پنجم شهر جمادی الاول «5» از آن منزل كوچ بر كوچ از راه طبس به یزد آمده از آنجا به كاشان و قم و ساوه فرمودند. چون شاه جم جاه را فی الجمله دغدغه و انحراف مزاجی از نواب شاهزادگی به هم رسیده و ارباب غرض فرصت یافته چیزها خاطر نشان نموده بودند، اكثر از جماعتی كه در آن ایام كه شاهزاده مذكور در «6» اردوی همایون بود با وی مختلط و همداستان گشته بودند مثل سلیمان بیگ بیات و شاهرخ بیگ ذو القدر «7» سفره‌چی و حاجی بیگ ذو القدر و غیر ذلك؛ بعضی به قتل و بعضی در قلاع محبوس شدند. بالاخره رای عالم‌آرای به حبس شاهزاده قرار یافته، معصوم بیگ به این خدمت مأمور گشت «8» و از دار السلطنه بیرون آمده به ساوه رفت و شاهزاده را از «9» آنجا كوچانیده در اواخر شهر شعبان المعظم سنه مذكوره به قلعه قهقهه رسانید* و از بقیه جماعتی كه ظن خصوصیت اسمعیل میرزا به ایشان «10» می‌رفت ذخیره «11» خاطر اشرف شده بود، قاضی محمد ولد قاضی مسافر و حیدر بیگ انیس ولد استاد شیخی توپچی «12» بود. رای جهان‌آرا به قصد ایشان قرار گرفت اما اظهار این معنی تا حدی در میان نیاورده متوجه ییلاق سهند شدند و قاضی را در عرصه تربیت در آورده خلاع فاخر و دوات و قلم جهت او ارسال داشتند و او را مطمئن خاطر «13» و فارغ‌بال گردانیدند* و هر روز وی را به نوازش سرافراز می‌ساختند و به خط مبارك بدو چیزها می‌نوشتند از آن جمله این بیت مولانا مجلسی كه مناسب وقت بود بدو نوشتند. شعر «14»:
بحمد اللّه كه در تبریز ما رارجوعی نیست با قاضی محمد تتمه آن اینست:
رجوع ما بود وقتی به قاضی‌كه حاكم حق بود قاضی محمد «15» اما در نفس الامر قاضی محمد عنان اختیار به دست ناپرهیزگار و روزگار غدار داده بود و بر مسند غلظت «16» تكیه زده مركب شهوت را به هر طرف در جولان در آورده درشتی و ناهمواری را
______________________________
(1)- ب، م، ن: خدمتكاری بر میان بسته
(2)- ب، ن: به جای آورده بعد از
(3)- م، ن: شهزاده عالی مقام
(4)- ن: «فرخنده» ندارد
(5)- ن: جمادی الثانی
(6)- م: كه در
(7)- ب، م، ن: ذو القدر و غیر ذالك
(8)- ب، م: گشته
(9)- مز، ب، م: «از» ندارد
(10)- م: با ایشان
(11)- م: و ذخیره
(12)- ب، ن: «توپچی» ندارد
(13)- مز، م، ن: خاطره
(14)- ن: بیت
(15)- م: محمد ص
(16)- ب: غلطت
ص: 389
شعار خود ساخته بود و ترك و تاجیك را از خور نجانیده بود. از صحیح القولی استماع افتاد كه وی در ایام استیلا و «1» حكومت تبریز بسی دختران باكره «2» مسلمانان و كدخدایان را به عنف كشیده در بالا خانه فندقیه كه در مسجد جامع كبیر خواجه علیشاه در محله مهادمهن واقع است ازاله بكارت می‌نمود. پس از آن شاه عالیان از سهند جلوریز به تبریز آمده در چرنداب نزول فرموده قاضی محمد و حیدر بیگ را امر فرمود كه گرفتند گوش و بینی قاضی را بریده در صندوق نمودند. یكی از شعرای زمان در تاریخ آن واقعه بیان نموده. شعر: «3»
سر فرعونیان قاضی محمدكه مصر ظلم را او بود بانی
اگر ماندی دو سال دیگر آن شوم‌شدی تاریخ او «فرعون ثانی» اما قاضی مشأر الیه را در حفط و حراست بلده تبریز به نوعی اهتمام مرعی داشته بود كه شبها در قیصریه را كه «4» از زر و جنس مالامال بود نمی‌بستند و هیچكس از اوباش و اجلاف تبریز را قدرت بر امری قبیح نبود. اتراك ذی قدرت از دست او* [286] عاجز آمده بودند.
در ضبط محصولات وقفی و تعمیر عمارات عالی خصوصا رشیدی «5» و علیشاهی و غازانی مساعی جمیله به ظهور آورد. قاضی درویش بیگ عشقی «6» این بیت را در آن باب خوش گفته. شعر: «7»
یتشدی مین «8»تو منه جمع وقف «9»غازانی «10»مسافر اغلی مجاور الوب یتردی «11» انی «12» و بعد از چند روز آن خسرو عالم افروز متوجه دار السلطنه قزوین شده در بلده خلد- قرین «13» قشلاق فرمودند. و هم درین سال نواب غفران پناه سام میرزا از شاه جم جاه مرخص شده به زیارت حضرت امام ثامن مفترض الطاعه واجب العصمه سلام اللّه علیه «14» تشریف آوردند.
لواب جهانبانی ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا استقبال عم نیكو خصال نموده به قدم تعظیم و تكریم آن حضرت به شعر در آورده در خانه بالینگاه كه جای متولیان عظام بود فرود آورد «15» و همه روزه از روی ادب و خدمت به ملازمت آن عالی رتبت اقدام می‌نمود و جشن‌های مرغوب و صحبتهای مطلوب ترتیب داده پیوسته به مباحثه علمی و مفاوضه شعری اوقات با بركات صرف می‌فرمودند. «16» نواب سامی نیز از روی ادب با نواب جهانبانی سلوك مرعی می‌داشت. «17» از نواب سامی استماع نمود كه در تعریف ملكات و توصیف كمالات و تعداد حیثیات آن شاهزاده كثیر الافاده مبالغه و اغراق بسیار می‌فرمود و ترجیح او را بر اقران بلكه همگنان می‌نمود. چون قرب یك ماه
______________________________
(1)- ب: «و» ندارد
(2)- ب: پاكیزه
(3)- ن: بیت
(4)- ب، م: «كه» ندارد
(5)- مز، م: رشدی
(6)- ن: عنیفی
(7)- ن: «شعر» ندارد
(8)- ب: عین
(9)- ب: وقت
(10)- ب، م: عاراتی
(11)- ب، م: سپردی
(12)- ب: آلی. ن: بیت را ندارد
(13)- ب: قزوین
(14)- ب: علیهم
(15)- ب: آورد همه
(16)- ن: می‌فرمود و
(17)- م: «مرعی می‌داشت» ندارد
ص: 390
در آن آستان عرش اشتباه «1» آن شاهزاده آگاه اوقات به زیارت و عبادت و صحبت كثیر البهجت صرف نمود، وداع آن آستان و احبا و دوستان نموده سالما صحیحا متوجه درگاه معلی شد.
چون قبل* از این در اردوی همایون، شاه عالمیان مهد علیا شاهزاده گوهر سلطان خانم صبیه خود را به عقد نكاح شاهزاده ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا در آورده بودند، هم درین سال در شهر ذی قعده سنه مذكوره والد مؤلف را «2» نواب جهانبانی به جهت آوردن شاهزاده به درگاه گیتی پناه فرستادند مبلغ یكصد تومان زر نقد به علت قالین و دیگر پیشكش و هدایا همراه نموده در آن باب به خدمت نواب بلقیس الزمانی مهد علیایی شاهزاده سلطانم عمه خود نوشتند. والد كمترین در حین مراجعت شاه جم جاه از تبریز در راه به سجده اشرف سرافراز گشته آن ملتمس درجه قبول یافت و شرح تفاصیل آن در محل خود بیان خواهد شد ان شاء اللّه وحده.
و هم درین سال سرخیل محبان خاندان صفوی محمد خان تكلو شرف الدین اغلی به واسطه كبرسن و ضعف و پیری و وجود بیماری و ناتوانی به خاطر آورد كه «3» چون اواخر ایام حیات و زندگانی «4» است اولی و انسب آنكه به هر عنوان كه بوده باشد به جهت خلاصی از گناهان، خود را به آن آستان باید رسانید و زبان حال بدین مقال ادا می‌نمود كه. شعر «5»:
جهانی جرم داریم آزری‌وار «6»به سلطان خراسان بخش ما را با آنكه آفتاب در برج سرطان بود «7» آن خان ناتوان از سر قدم ساخته «8» در اواخر ذی قعده سنه مذكوره خود را به طواف آن آستان ملایك مطاف رسانید. سادات و نقبا [287] و متولی و خدام و وكلای شاهزاده عالمیان وی را استقبال نموده در منازل بالینگاه فرود آوردند. خان عالیشان بعد از ادای مراسم زیارت و وظایف عبادت به چهار باغ شتافته به خدمت شاهزاده ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا مستعد گشت. نواب میرزایی در تعظیم و تكریم جناب خانی و فرزندان گرامی كه هفت نفر ملازم ركاب آن عالیجناب بودند، خصوصا قزاق سلطان و تاتار- سلطان و احمد سلطان و علی بیگ و حسین قلی بیگ و مالی بیگ «9» و مصطفی بیگ و مسیب بیگ كوشیده شرایط مردمی و بزرگی به جای آورد و طرح سیرها انداخته در میدان درب ناوقان به قپق تازی «10» و چوگان بازی با اولاد امجاد خانی «11» مشغولی نمود. خان عالیشان با وكلای آن شاهزاده عالمیان در پای چتر و اتاق «12» به تماشا قرار گرفته در آن روز كه نمونه‌ای از نوروز بود شاهزاده عالم‌افروز بر كمیت باد پای سریع السیر سوار شده داد قدرت در آن امر به ظهور رسانیدند. چنانچه مرحومی میرزا قاسم جنابدی در تعریف چوگان بازی آن شاهزاده غازی گفته. بیت:
______________________________
(1)- م، ن: آشیان
(2)- مز، ب، ن: «را» ندارد
(3)- ب، ن: و چون
(4)- ب، ن: زندگانی و ناتوانی
(5)- ن: بیت
(6)- م، ن: آرزوا. ب: آرزووار
(7)- مز، ب: «بود» ندارد
(8)- مز، ب: سر از قدم ساخته
(9)- ن: بالی بیگ
(10)- ب: قپق بازی
(11)- ب: خالی
(12)- ن: اوطاق
ص: 391 در جامه آل تند و سركش‌ابراهیمی «1»میان آتش القصه از خان عظیم الشان استماع افتاد كه این قدرت و حالتی كه نواب جهانبانی راست در چابك دستی و تهور و دلاوری هیچكدام از شاهزاده‌های عالی مقام خصوصا سام میرزا و القاس میرزا و بهرام میرزا را نبود. چون خان عالیشان عشره وقفه «2» ذی حجه را در آن روضه مطهره سدره مرتبه به زیارت و عبادت و احیای «3» لیالی متبركه گذرانیدند، ترتیب مدفن شریف و مضجع منیف خود در گنبد میر علیشیر داده سادات و خدام و عمله و فعله آن سركار موهبت آثار را با مدرسین و طلبه و فقرا و زوار از تفقدات و انعامات و تصدفات محظوظ و بهره‌مند گردانیده طعام بیشتر از وسع قدرت و حیاض واقعه در صحن آن آستانه را پر از شربت قند كرده بذل آن جماعت نمود و از ارواح طیبه آن خلف اولاد سید البشر سلام اللّه علیه و آله «4» استمداد نموده وداع فرموده ماجرای احوال بدین مقال ادا نمود. نظم:
بر آستانه تو بعد مرگ روح مراهمان ملازمت صبح و شام خواهد بود بعد از آن، به جانب هرات در حركت آمد. بعد از طی مراحل و منازل چون به حدود ولایت غوریان رسید، در اواخر شهر ذی حجه سنه مذكوره مرغ روحش از تنگنای بدن به ساحت با راحت «5» بهشت عنبر سرشت انتقال نمود. جسد او را در همان منزل تجهیز و تكفین نموده به مشهد مقدس و روضه اقدس نقل كرده در مكان مقرر معهود دفن نمودند. اولاد امجاد وی در ملازمت برادر بزرگتر قزاق سلطان* به «6» جانب هرات نهضت نموده در محافظت و دارایی آن بلده بهشت‌آسا كوشیدند.
چون خبر رحلت خان غفران دستگاه به شاه جم جاه رسید، جای او را به قزاق سلطان شفقت فرموده او را به خانی ملقب ساختند و خلاع فاخره جهت او و برادران ارسال داشتند.
و هم در این سال [288] شاهزاده سلطان سلیمان میرزا «7» را كه بعد از تولد در نخجوان به ابراهیم خان ذو القدر سپرده به شیراز فرستاده بود «8» به درگاه معلی آورده چون خادم باشی روضه مقدسه منوره را بدو نذر گویان نامزد فرموده بودند، شاهزاده مذكور را كه در سن چهار سالگی بود به جهت كسب و صلاحیت آن خدمت بدان آستان عرش نشان مصحوب چرنداب سلطان شاملو نزد شاهزاده ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا فرستادند كه در چهار باغ او را محافظت نموده متوجه تربیت او گردد و «9» «10» مأكول و ملبوس شاهزاده را مبلغی معین مقرر فرمودند «11» كه هر ساله آقا كمالی وزیر خراسان از وجوه حلال
______________________________
(1)- مز: ابراهیمی خلاصة التواریخ ج‌1 391 سال * سی و چهارم از سلطنت آن برگزیده خالق افلاك و انجم نوروز ئیلان ئیل پنجم شهر جمادی الاول سنه اربع و ستین و تسعمائة ..... ص : 387
(2)- م، ن: وقفی
(3)- م: احیا و لیالی
(4)- مز، ن: آل
(5)- ب، م: ناراحب
(6)- ب، م، ن: به جانب هرات ... شفقت فرموده» ندارد
(7)- م: «میرزا را» ندارد
(8)- م: بودند
(9)- م: «و» ندارد
(10)- م: «و» ندارد
(11)- م: فرموده بودند
ص: 392
رسانیده شاهزاده مذكور اجتناب و احتراز از محرمات نموده لباس ابریشمی نپوشد و مقرر داشتند كه پس از خواندن كلام ملك علام رساله‌های فارسی در واجبات خوانده مطلقا به كتب اشعار امرار نظر ننماید.
و هم درین سال به نقابت پناه امیر تقی الدین محمد بن صدر مرحوم امیر معز الدین محمد اصفهانی كه چند مدت در مشهد مقدس به زیارت و طاعت اقدام داشت عازم درگاه همایون شد. بعد از نیل بدان آستان معلی در بعضی از شهور سنه مذكوره به منصب جلیل القدر عظیم الشأن صدارت سرافراز شد و میر سید علی* شوشتری متوجه زیارت شده خود را بدان عتبه عرش مرتبه رسانید.
و هم درین سال سلاطین خوارزم قرب ده پانزده نفر از احفاد چیگیز خان مغل یونس خان و برادران وی پهلوان قلی سلطان و حاجم خان و سایر بنی «1» اعمام از دوست خان ازبك كه بر بلاد خوارزم استیلا یافته منهزم گشته روی به درگاه عرش اشتباه شاه جم جاه نهاده خود را به مشهد مقدس معلی رسانیدند. اتفاقا در آن اوان شاهزاده كامران ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا را «2» در چهار باغ آیین مجددی طرح نموده امر فرمود كه از هر صنف از اهل حرفه یك دكان پر از متاع آن با زیب «3» و زینت بگشانید و هر كدام از آنها را به سر كاری یكی از مقربان و ملازمان مقرر نموده بود. چون سلاطین خوارزم به مشهد مقدس آمده بودند، نواب عالی مكررا در آن جشن پر نعمت ایشان را ضیافت و مهمانداری نمود و سیر فرمود* و «4» بعد از رعایت و مراقبت مرخص ساخته كس خود از معتمدان همراه نموده ایشان را به درگاه معلی فرستاد. آن جماعت در روز شنبه یازدهم شهر رجب المرجب «5» در دار السلطنه قزوین به عز بساط بوسی مجلس بهشت آیین مستسعد و سرافراز گشتند. «آمدن خوارزمیه» موافق تاریخ «6» است و قشلاق همایون در دار السلطنه قزوین به پایان رسانید «7»*
و هم درین سال شاهوردی سلطان زیاد اغلی قاجار با سپاه قراباغ عازم گرجستان شد. سیماون «8» ولد لواصات از بیم عساكر ظفر شعار به كوه و جنگلستان گریخته غازیان جنگحو و دلاوران تندخو تمامی آن ولایات را از كورم «9» و سوری و برات لی «10» را نهب «11» و غارت كرده مواضع و مساكن كفار را خراب ساختند بنیاد زراعت و [289] اشجار میوه را برانداختند و غانما و سالما و منصورا به ولایت گنجه معاودت نمودند.
و هم درین سال، كامران «12» میرزا ابن بابر پادشاه بن میرزا عمر شیخ بن میرزا سلطان ابو سعید «13» بن میرزا سلطان محمد بن میرزا میرانشاه بن امیر تیمور گوركان كه به دست برادر اعیانی «14» خود همایون پادشاه مكحول شده بود و به مكه معظمه رفته در آنجا توطن و سكنی نموده «15» بود در حجه سال مذكور رحلت نمود.*
______________________________
(1)- «بنی» ندارد
(2)- م: «را» ندارد
(3)- م، ن: با زینت و زیور
(4)- ب: «و» ندارد
(5)- ن: «المرجب» ندارد
(6)- مز: تاریخی
(7)- ب، م، ن: رسانیدند
(8)- مز: سمان
(9)- ب، م: كرم
(10)- ب: «لی» ندارد. م: «لی را» ندارد
(11)- م: نهیب
(12)- ب: كامرانی
(13)- ب: ابو سعید میرزا
(14)- ب، م، ن: اعیان
(15)- ب، ن: نموده در
ص: 393

ذكر «1» شمه‌ای از حوادث زمان كه در بلاد ماوراء النهر ازبكان را دست داده‌

درین سال سلطان سعید بن «2» ابو سعید خان بن كوجم خان به اتفاق عبد اللّه خان بن اسكندر خان بن جانی بیگ سلطان با سپاه زیاده از چون و چند متوجه خطه سمرقند شدند و بعضی از مردم آن بلده را قتل فرمودند. در آن اثنا درویش خان ولد «3» براق خان كه به وفور تجمل و حشمت و كثرت لشكر و بسط مملكت از سلاطین ازبك امتیاز تمام داشت با سپاه بسیار از تاشكند بیرون آمده همت به محاربه سلطان سعید و عبد اللّه خان گماشت و در موضع «4» ... بهم رسیدند با یكدیگر مقاتله نمودند. بعد از كشش و كوشش درویش خان مغلوب گشت «5» به جانب تاشكند گریخت. سلطان سعید بر سمرقند مستولی گردید و عبد اللّه خان با سپاه فراوان متوجه بخارا شد. در آن اوان برهان «6»سعید نبیره عبید خان كه حاكم آن دیار بود با جوانی تعشق «7» می‌ورزید. شبی «8» پنهان به خانه آن جوان رفت. آن نامرد وی را به قتل آورد سرش را نزد عبد اللّه خان فرستاد و صباح سپاه بخارا مستعد شده خواستند كه به عبد اللّه خان جنگ كنند «9»؛ چون از قتل برهان سعید واقف گشتند مجموع ایشان شهر را تسلیم نموده ملازم او گشتند. و هم درین سال از حوادث زمان در عراق عرب و اصفهان طاعون عظیم واقع شد «10»* و جمعی كثیر در عراق عرب و اصفهان به جوار رحمت ایزدی پیوستند.

سال «11» سی و پنجم از سلطنت آن برگزیده خالق افلاك و انجم نوروز یونت ئیل جمعه «12» بیستم شهر جمادی الاول سنه 965

اشاره

درین سال پادشاه ملایك خصال نوروز را در دار السلطنه قزوین نموده در روز سه شنبه یازدهم رمضان سنه مذكوره رایات جلال به ییلاق «13» فرمودند. سابقا مذكور شد كه شاه عالم پناه نسبت به ابراهیم خان ذو القدر سوء مزاجی پیدا كرده بودند چون رفع آن واقع شد، نواب مالك رقاب حكومت استرآباد را به وی شفقت فرمودند. مشار الیه چون بر مسند حكومت آنجا تمكن حاصل نمود، ابای «14» تركمان درین سال با جمعی از اتراك بی‌ایمان به حوالی استر آباد آمده به غارت حدود آن ولایت فرمان داد. ابراهیم خان ازین حادثه از جای درآمده حقیقت معروض
______________________________
(1)- ن: ذكر آمدن ابو سعید خان اوزبك با لشكر دشت قیچاق بر سر سمرقند بهشت مانند و واقعات آن. م: عنوان ناخوانا است
(2)- م، ن: سلطان ابو سعید
(3)- م: بن
(4)- در همه نسخه‌ها افتاده است
(5)- ب، م: گشته
(6)- م: نبیره عبد كه حاكم. ن: نبیره عبید خان
(7)- ن: عشق
(8)- ب: «شبی» ندارد
(9)- ب: كند
(10)- م، ن: افتاد حاكم استر آباد
(11)- ن: ذكر آمدن یقه تركمان بر سر استر آباد و لشكر فرستادن نواب همایون به كومك حاكم استراباد م: عنوان ناخواناست
(12)- ب: «جمعه» ندارد
(13)- ب: ییلاق جلال
(14)- ن: اهالی
ص: 394
درگاه عالم پناه گردانید. بعد از اطلاع برین اوضاع شاه كامیاب امر فرمود كه به سرداری شاه قلی خلیفه ذو القدر مهردار حاكم ولایت قم امرای عظام مثل بدر خان امیر دیوان استاجلو تیولدار سلطانیه و طارمین و یادگار محمد سلطان تركمان حاكم ساوه و حسن بیگ فتح «1» اغلی تیولدار «2» الكای سنقر و دینور [290] و شاه قلی سلطان استاجلو و عباس علی سلطان شاملو و احمد بیگ قیاپاد «3» اغلی قاجار و قاسم «4» بیگ و دورغوت اغلی افشار و رستم خان افشار حاكم «5» كوه كیلویه و دیگر امرا با یكدیگر ملحق گشته به استر آباد رفته به اتفاق ابراهیم خان بر سر ابای «6» و تركمان اوخلو روند. شاه قلی خلیفه حسب الامر مطاع در دوم شهر شعبان المعظم سنه مذكوره با سپاه فراوان از قزوین بیرون رفتند «7» مرتبه به مرتبه امرای مذكور «8» بدیشان ملحق گشته روانه ولایت جرجان شدند. ابای تركمان چون از توجه ایشان آگاه شد خانه كوچ خود را انداخته فرار اختیار نمود. غازیان [به] الوس «9» وی كه* به چول «10» و ترك رفته بودند رسیده بعد از نهب و غارت در آنجا نزول نمودند. آنگاه آبای تركمان با فوجی از جاهلان نكبت انجام اوخلو نمایان شده دست به جنگ بردند. چون عساكر بهرام انتقام به ایلغار تمام آمده بودند و اسبان ایشان زبون، بنابر آن «11» التهاب نیران مقاتله تا شب امتداد یافت و ابا را معلوم شد كه كاری نخواهد ساخت به قفای ایلغار رفته در راه قطار استری «12» از امرا رسیده آن را گرفته متوجه مسكن خود گردید.
روز دیگر لشكر و حشر آن نواحی را جمع كرده به جنگ آمد. چون اسبان غازیان از كوفت ایلغار بیرون آمده بودند به یكبار سوار شده و بر وی حمله نمودند. وی «13» به زحمت تمام از نوك نیزه افعی اندام خلاص شده راه فرار پیش گرفت. تركمانان یقه ازین مجادله متوهم گشته راه خوارزم پیش گرفتند و خود را به علی سلطان ازبك رسانیده از وی مدد طلب نمودند. امرای عالیجاه از عقب آن جماعت گمراه ایلغار كرده وقتی بود كه در آن بیابان از تابش آفتاب سیم مانند سیماب می‌گداخت. شعر:
هوایش چو آه ستمدیده گرم‌ز بس گرمیش سنگ چون موم نرم
چو تا به زمین آتش افشان دروچو ماهی شده مار بریان درو
اگر بر درم مشت بستی لئیم‌فرو ریختی همچو سیماب سیم در همان شب ایلغار اتفاقا شاهقلی خلیفه مهردار را كه سردار بود قولنجی عظیم دست داد «14» در شب هیجدهم رمضان سنه مذكوره درگذشت. ملازمان او به واسطه شدت گرما جسد او را نقل محلی نتوانستند بالاخره استخوانهای او را از گوشت جدا كرده به مشهد مقدس معلی آورده در آن آستان معلی نشان مدفون ساختند. امرا بعد از خلیفه اطاعت حكم یكدیگر
______________________________
(1)- ب: فیج
(2)- ب: طویلدار
(3)- ب، م، ن: قباد
(4)- ب، م: قاسم علی
(5)- م، ن: «حاكم» ندارد
(6)- مز: آباد. ب، م: آباء
(7)- م: رفته
(8)- ب، م: مذكوره
(9)- مز: مالوس. ب، م، ن: لوالواس
(10)- م،، ن: به چولی
(11)- ب، ن: «آن» ندارد
(12)- ب، م: اشتری
(13)- ب، م «وی» ندارد
(14)- ب، ن: داده
ص: 395
ننموده بدر خان «1» كه ریش سفید و صاحب شأن بود او را به سرداری قبول نداشتند و هر كدام برای خود عمل می‌نمودند. بعد از چند روز سپاه عالم‌سوز در آن بیابان «2» خود را سرگردان و بی‌سامان «3» ساخته اسبان خود را به واسطه تاخت الوس تركمان مانده كردند. درین اثنا خبر شد كه علی سلطان برادر دین محمد حقوق و انعام فراوان و احسان بی‌پایان شاه عالمیان را فراموش كرده با لشكر گران از خوارزم بی‌داعیه رزم به مدد ابای تركمان بدین حوالی آمده. بدر خان را «4» چون برین حال اطلاع حاصل شد به عزم آنكه دستبردی نماید با «5» آنكه شاه جهان به امرا نوشته بود كه اگر صلاح در جنگ نكردن بوده باشد [291] موقوف داشته حقیقت عرض نمایند امرا از آن ذاهل «6» شده از كمال غرور به جانب ایشان روان شدند. «7» علی سلطان از غایت عجز خندقی در كنار اردوی خود كنده بود و جوالهای پر از ریگ كرده گذاشته شتران را خوابانیده تفنگچیان را نشانیده قلعه‌ای جهت خود بدین حیله ترتیب داده بود امرا و جوانان تیز چنگ و بهادران با نام و ننگ «8» حمله كرده آتش جنگ بالا گرفت. چون غازیان به كنار خندق رسیدند، ازبكان ایشان را به شیبه تیر و تفنگ گرفتند. نظم «9»:
ز ابر تفك برق جستن گرفت‌و زان برق ژاله گسستن گرفت
ز ابروی خوبان كمان یاد كردز هر گوشه‌ای فتنه بنیاد كرد
ز پیكان سنان رنج بسیار داشت‌چو خاری كه از غنچه آزار داشت.
در آن اثنا ابای تركمان با دویست نفر از دلاوران از قفای غازیان در آمده هر چند امرا به بدر خان گفتند كه جمعی را به دفع ابا می‌باید فرستاد قبول نكرد. ابای تركمان از عقب سایسخانها در آمده آغاز شیبه تیر نمود. قلغچیان «10» از سهم تیر تركمانان بر سر سواران ریختند و قلب را منقلب ساختند.
در آن اثنا رستم خان افشار با جمعی از غازیان جرار از خندق گذشته به میان اردوی ازبكان در آمد. علی سلطان مضطرب گشته داعیه نمود كه فرار نماید قضا را تفنگی بر رستم خان خورده گشته گردید. ازبكان دلیر شده به یكبار تفنگ و تیر بر سر غازیان بی‌تدبیر ریختند.
امرا بی‌موجی و چرخچی رفته بودند شكست خورده [خود را] به آب گرگان انداختند. این قضیه در روز یكشنبه بیست و یكم شوال سنه مذكوره سانح شد. جمعی كثیر در گرداب «11» فنا غرق شدند و بعضی دیگر دستگیر و اسیر به پنجه تقدیر و نتیجه خلاف امر و رضای «12» شاه جهانیان به ظهور رسید. القصه قرب هزار جوان به خاك و خون غلطان شدند و بسیاری از اسبان بادپیما در آن صحرا از زیر ران صاحبان خلاصی یافته سرگردان بودند. ابراهیم خان ذو القدر و «13» بعضی
______________________________
(1)- م، ن: «بدر خان» ندارد
(2)- م: بیسمان
(3)- ن: پشیمان
(4)- مز، م: «را» ندارد
(5)- مز: تا
(6)- ن: زایل
(7)- ب: شد
(8)- مز: نیك
(9)- ن: بیت
(10)- ن: م قولقچیان
(11)- ب: كدوب
(12)- ب: در رضای
(13)- ب: «و» ندارد
ص: 396
دیگر به قتل آمده بدر خان و یادگار محمد سلطان «1» موسیلو و عباس علی بیگ شاملو و مقصود بیگ ایمور ذو القدر و قاسم علی بیگ دستگیر شده «2» علی سلطان* ایشان را همراه به خوارزم برد و حسن بیگ فتح اغلی و احمد بیگ قیاپا «3» اغلی قاجار با جمعی از غازیان به سلامت بیرون جسته به دامغان آمدند و علی سلطان از همان مقام به الكای خود معاودت نمود.
بعد از این حادثه علی سلطان امرای مغلوب را كه همراه برده قرار داد كه در عوض خونبهای ایشان مبلغی گرفته آن جماعت را رها كند. بدر خان و رفقا عرضه به خدمت نواب جهانبانی ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا نوشته به مشهد مقدس مزكی معلی فرستادند كه معامله ایشان به مبلغ دویست تومان مقطع یافته. نواب میرزایی رجوع این خدمت به والد مؤلف میر منشی «4» نمودند «5» وی مبلغ دویست تومان دستگردان نموده مصحوب كس خود نزد علی سلطان فرستاد. علی سلطان امرا را نجات داده ایشان به مشهد مقدس آمدند. نواب كامكاری بدر خان و رفقا را رعایت نموده به درگاه عالمیان «6» پناه روانه ساخت. چون شاه حقیقت نهاد با شاهقلی خلیفه [292] مهردار قسم خورده بود كه بعد از وامهر «7» را از فرزندان او نگیرد «8»، بنابرین منصب مهرداری و الكای «9» قم را به دستور به علی قلی خلیفه ولد بزرگ او درین سال شفقت فرموده وی را در مقام تربیت داشت.

ذكر «10»* فتح بلده قندهار به دست شاهزاده عالیمقدار سلطان حسین میرزا

سابقا ذكر رفت كه در آن اوان كه پادشاه ممالك هندوستان همایون به درگاه شاه جهان آمده بود قرار «11» داده بود كه «12» چون ولایات هند به حوزه تصرف او در آید قندهار را به ملازمان شاه جم جاه تسلیم نماید و این وعده از حیز قوت به فعل نیامد تا آنكه همایون پادشاه فوت شد و جلال الدین اكبر پادشاه به جای وی فرمان فرمای ممالك هند شد. حكم مطاع عز اصدار یافت كه سلطان حسین میرزا ولد «13» بهرام میرزا كه حاكم سیستان و علی سلطان تاتی اغلی ذو القدر حاكم شیراز با جمعی از عساكر نصرت مآثر به جانب قندهار رفته فتح آن بلده را وجهه همت سازند. امتثالا لامره الاعلی، در ملازمت نواب میرزا علم عزیمت به آن جهت برافراخته، چون حوالی قندهار محل نزول شاهزاده عالی‌تبار و امرای ذوی القدر «14» گردید، غازیان و دلاوران شروع در محاربه «15» نمودند «16». شاه محمد «17» قلاتی «18» كه از جانب جلال الدین اكبر پادشاه حاكم
______________________________
(1)- ایشان را به خوارزم برد محمد سلطان موسیلو و عباسعلی بیگ شاملو و مقصود بیگ ... م، ن:
ایشان را به خوارزم برد و به محمد خان موسیلو
(2)- ن: شده حسن بیگ
(3)- ب، ن: قباما
(4)- م: میر منشی قمی
(5)- ب: نموده
(6)- ب، ن: عالم
(7)- م: مهرداری را
(8)- م: نگیرند
(9)- مز، ب، ن: الكاء. حاشیه: گرفتن قلعه قندهار از جلال الدین پادشاه
(10)- ن: ذكر تفویض نمودن ولایت قندهار به شاهزاده سلطان حسین میرزا سجستان را به بدیع الزمان میرزا برادر او. در نسخه م» عنوان افتاده است
(11)- م، ن: كه در ولایات به حوزه
(12)- ب: كه ولایت هند
(13)- ب، م، ن: «ولد بهرام میرزا» ندارد
(14)- ب، ن: ذو القدر
(15)- ب، م، ن: «در محاربه» ندارد
(16)- ن: نموده
(17)- م: و شاه محمد
(18)- ن: قلانی
ص: 397
آن دیار بود آغاز شجاعت كرده در مقام مدافعه در آمد. بعد از كشش و كوشش بسیار آخر كار عاجز آمده از قلعه فرود آمد و مقاتیح حصار را سپرده سالما «1» صحیحا روانه اكره گردید و به یمن دولت و اقبال بی‌زوال پادشاهی «2» آن دیار مسخر دولت «3» قاهره گشت. قضا را در آن معركه تفنگی بر علی سلطان تاتی اغلی خورده به راه عدم شتافت. پسر بزرگش شاهولی سلطان كه اكثر اوقات منصب «4» قیچاجی «5» بدو مفوض بود در آن سفر همراه پدر بود. قشون و ملازمان او را برداشته به مشهد مقدس مزكی آمد بعد از دفن پدر و سعادت زیارت به امارت شیراز سرافراز گشته بدانجا رفت. چون خبر فتح قندهار به مسامع شاه كامكار رسید فندهار را به تیول* نواب سلطان حسین میرزا مقرر داشته سیستان را به نواب بدیع الزمان برادر خردترین وی كه در آن زمان در اردوی همایون در ملازمت شاه عالیمان بود شفقت فرمود او را به فرزندی سرافراز ساخته شاهزاده پری خان خانم را كه اعز سایر صبایای شاه «6» جم جاه بود به عقد وی در آورد و سیستان را بدو داده در زمستان این سال از دار السلطنه قزوین آن شاهزاده نازنین را مرخص ساخته محمد جان بیگ ذو القدر را كه سابقا وكیل ابراهیم خان حاكم شیراز بود «7» لله و وكیل نواب میرزایی گردانیدند، بدیع الزمان كوچ بر كوچ متوجه خراسان شد. چون به خطه سبزوار* رسید «8» عرضه‌ای نوشته كس به خدمت برادر باجان برابر خود نواب سلطان ابراهیم میرزا نوشت «9».
نواب میرزایی كس پیشتر به خیر مقدم آن خجسته شیم فرستاد و اقسام مربیات «10» و میوه‌ها و حلاوه «11» ارسال داشتند و مقرر فرمودند «12» كه یك هفته شهر را آیین بسته با اعزاز و احترام تمام برادر نیكو فرجام را استقبال نموده [293] به شهر آوردند «13» و ملازمان وی را كه هر یك منصبی داشتند به منازل همان از «14» ارباب مناصب خود فرستادند و قریب به ده پانزده روز آن برادران مهربان با یكدیگر صحبت داشته جشنهای خسروانه ترتیب دادند و سیرها و چوگان بازیها فرمودند. نواب بدیعی بعد از مراسم زیارت و لوازم خدمت برادر وداع فرمود «15» به جانب مقصد در حركت آمد.
و هم درین سال از جمله فتوحات نامتناهی كه از میامن اقبال شاهی سانح شده آنست كه ابای تركمان به واسطه آن عملی كه به امرا نمود بی‌محاربه و مقاتله به جزای عمل خود
______________________________
(1)- ب: سالما غانما. م: غانما سالما
(2)- م، ن: پادشاه
(3)- ب، م، ن: اقبال قاهره
(4)- ب، م: قیجاقی و مفوض بود
(5)- قیجاجی‌گری
(6)- «شاه جم جاه» ندارد
(7)- ب، م، مز: «بود» ندارد
(8)- م: دو سه كس. ن: دو كس
(9)- ن: فرستاد
(10)- ب، م: مربایات
(11)- م، ن: حلواها
(12)- ب، م سابقا مذكور شد و مقرر فرمودند
(13)- م: در آوردند
(14)- ب، م، ن: «از» ندارد
(15)- ن: فرموده
ص: 398
رسید. شرح آن احوال بر سبیل اجمال آنكه ابای تركمان دختر خواجه محمد ولد «1» خواجه مظفر بتكچی را در حباله «2» خود در آورده بود «3». ملازمان خواجه محمد تمامی نزد وی رفته ملازم شدند. آن جماعت با زوجه مشارالیه در میان نهاده با خود قرار دادند كه او را هنگام فرصت به قتل رسانند. ابا برین معنی اطلاع یافته محب علی بیگ را كه بزرگتر آن قوم بود با رفقا طلبیده به او اظهار نمود كه شما در كشتن من اتفاق نموده‌اید عنقریب من اندیشه ایشان می‌كنم. ایشان انكار این معنی نموده مؤكد به قسم ساختند. بعد از آن هراسان از پیش وی بیرون آمده با دختر خواجه حقیقت واقعه را گفتند. آن شیرزن ایشان را استمالت داده مقرر داشت كه شب در حوالی خیمه ابای اسبی چند مهیا نگاه دارند و خود به در خیمه آیند و مهم این ناتمام را به اتمام رسانند. ایشان «4» در همان شب كه شب پنجشنبه ششم شهر جمادی الثانی سنه مذكور بود به در خیمه آمده پاسبانان از بیم باران نمدها بر سر خود انداخته به خواب رفته بودند. آن جماعت با یكدیگر قرعه مشاورت در میان انداخته گفتند كه كدام یك به دفع آن مردك می‌رویم. محب علی بیگ از غایت پردلی و پهلوانی در خرگاه در آمده ابای «5» را در خواب یافت به یك ضربت شمشیر سرش را از تن جدا ساخت آن سر را برداشته به اتفاق زن از خیمه بیرون آمدند و خود را به اسبان رسانیده مانند برق و باران روانه استر آباد گردانیدند و آن سر را از آنجا برداشته متوجه درگاه عالم پناه شدند و روز جمعه بیست و هشتم شهر مذكور در قزوین به نظر انور «6» در آوردند*
و هم درین سال قشلاق در دار السلطنه قزوین شد و بعد ازین ییلاق و قشلاق در قزوین نموده مدت نوزده سال دیگر كه شاه جم جاه در قید حیات بود از «7» قزوین بیرون نفرمودند.
و هم درین سال شهادت حضرت شیخ سعید ثانی شیخ شهید شیخ زین الدین جبلعاملی علیه «8» رحمة من اللّه التعالی واقع شد. مجملی از تفصیل این واقعه كارهه «9» و غایله نازله آنكه شیخ مرحوم درین سال به زیارت حرمین شریفین رفته بود. بعد از فراغت از زیارت، بعضی از جهله اهل سنت به رستم پاشا كه در آن اوان وزیر اعظم خوندگار بود رسانیدند كه حضرت شیخ دعوی اجتهاد مذهب امامیه نمود و بسیاری از علمای فرق شیعه نزد وی آمده از وی تحقیق مسایل مشكله می‌نمایند و با او تصحیح كتب احادیث* می‌دهند. رستم پاشا كس به طلب «10» او فرستاده وی را «11» در حرم كعبه معظمه گرفته [294] به اسلام بول بردند بی‌آنكه
______________________________
(1)- ن: خلیفه مظفر
(2)- ب: حباله نكاح
(3)- ب، ن: «بود» ندارد
(4)- م، ن: «ایشان» ندارد
(5)- ب: آبا
(6)- ب، ن: انور اشرف
(7)- م: ییلاق و قشلاق از قزوین ...
(8)- ن: «علیه رحمة من اللّه المتعالی» ندارد
(9)- ن: كارهیه و قابله نازلیه
(10)- نزد
(11)- ب: او را طلب داشته وی را در حرم. م: او را
ص: 399
گرفتاری وی مسموع سلطان سلیمان شود او را روز پنجشنبه عشر «1» ثانی شهر رجب المرجب سنه مذكوره شهید* ساختند. بعضی از علما شهادت «2» او را «جك الشهید الثانی» یافتند از جمله تصانیفش شرح بر شرایع كه صد هزار بیت كتابت است، شرح لمعه دمشقی، شرح الفیه، شرح نفلیه، قواعد به قاعده قواعد شیخ شهید، رساله اسرار الصلوة، مناسك حج و ما تیعلق بها، كتاب هزار رساله (؟) در باب حرمت غیبت.
و هم درین سال در دار السلطنه قزوین در شب دوشنبه بیست و سوم «3» شهر جمادی الاول سنه مذكور «4» دو روز بعد از نوروز سیل به قزوین آمده دروازه ابهر را فرو گرفت و قرب «5» دو هزار خانه را فرو گرفته ویران كرده مبلغها خسران ترك و تاجیك شد. و هم درین سال عمارات عالیه رفیعه باغ «6» سعادت آباد از منازل درون و بیرون و خیابان و عمارات «9» دولتخانه مباركه به اتمام رسید. چون شاه جهان و «7» امرا و وزرا و قورچیان و مقربان و سایر بار یافتگان درگاه همایون منازل بی‌نظیر «8» و عمارات دلپذیر در جانب شمال قزوین احداث نموده سواد مصر اعظمی به هم رسید، نواب كامیاب لقب آن خطه پاكیزه باب جنت «10» نهاده «11» مسمی به جعفر آباد گردانیدند و مرحومی قاضی محمد رازی كه از مقربان و مخصوصان درگاه عالم پناهی بود، در جواب قطعه كمال اسمعیل اصفهانی در رشته «12» نظم كشید «13».
شعر «14»:
چار شهرند عراق از پی تخمین گفتم‌طول و عرضش صد «15»درصد بود و كم نبود
اصفهان نصف جهان است «16»در آن نیست شكی‌در اقالیم چنان «17» شهر معظم نبود
همدان جای شهان از قبل آب و هواست‌كه در آفاق چنان بقعه خرم نبود
قم به نسبت كم از اینهاست ولیكن گفتم‌نیك نیك ارچه نباشد بد بد هم نبود
معدن مردمی و كان سخاشاه بلادری بود ری كه چو وی «18»در همه عالم نبود ***
چار بودند در اطراف عراق ای شه دین‌شهرهایی كه نشستنگه شاهان بودند
اصفهان آنكه ورا نصف جهان می‌گفتندعدل عمال شه او را زجهان افزودند
همدان آنكه علی شكر و یارانش دروبه زر و سیم همین چتر و وثاق «19»اندودند
قم كه جز شیعه حیدر نبود ساكن اوسبب آنست كه خاك فرجش فرمودند
ری كه هر قریه او هست چو لعل یك رگ «20»حیف و صد حیف كه او را به سزا نستودند
______________________________
(1)- ن: «عشر» ندارد
(2)- ب، ن: تاریخ شهادت
(3)- ب، م، ن: سیم
(4)- ب، م، ن: مذكوره
(5)- ن: «و قرب دو هزار خانه را فرو گرفته» ندارد
(6)- م، ن: «باغ» ندارد
(7)- م، ن: «و» ندارد
(8)- ن: نذیر
(9)- م، ن: عمارت
(10)- ن: باب الجنت
(11)- م، ن: نهاد
(12)- ن: سر رشته
(13)- م، ن: كشیده
(14)- ن: بیت
(15)- م: بر صد درصد. ن: ز صد عرصه. ب:
صد بر صد
(16)- م، ن: جهان بود درو نیست شكی
(17)- ب، م، ن: جهان
(18)- م: ری
(19)- ب، ن: اطاق
(20)- م، ن: تگرگ
ص: 400 شاه افزود برین چار بلد ......كاهل تاریخ چنین تخت دگر نشنودند «1»
به مثل هر یك از این چار یكی عنصر بودكه از آن چار جهانی «2»شه دین بنمودند «3»
لقب و نام از آن تخت و «4»سبب «5»گر خواهی‌بر تو بگشایم «6» اگرچه به كسی نگشودند «7»
بود قزوین چو به ناپاكی مذهب «8»مشهورذكرش از صفحه ایام از آن بزدودند
باب جنت لقبش آمد و نامش «9»بشنوجعفر آباد كزو خلق خدا آسودند
سنیان همچو كتانند و شه دین مهتاب‌تاب ناورده تمامی چو كتان فرسودند
سرمه چشم جهانست از آن رو مردم‌دیده بر خاك كف پای شه دین سودند «10» القصه باغ مذكور كه در غایت زیب «11» و زینت طرح شده بود موسوم به باغ سعادت آباد شد «12» چنانچه شعرا گفتند «13». شعر «14» [295]
باب جنت كه دل از او «15»شادست‌در باغ سعادت آبادست و باغ مذكور قابلیت «16» جلوس شاه همایون پیدا كرد و مادام الحیات در باب تعمیر و تزیین آن قطعه خلد برین نهایت سعی و غایت اجتهاد بذل می‌فرمودند. لاجرم فضای دلگشایش چون عرصه بهشت پر گل و ریاحین شد و هوای روح افزایش مانند نسیم اردیبهشت «17» فرح‌بخش دل غمگین گشت. از نضارت «18» ریاض خضرت آیینش سبزه‌زار سپهر شرمساری برد و از لطافت آب «19» عذوبت بالش چشمه حیوان عرق خجالت بر جبین آورد. كنگره عمارات «20» دلپذیرش زبان طعن بر خورنق و سدیر دراز كرده «21» و قصور خالی از قصورش «22» از هفت گنبد سپهر مستدیر گوی تفوق برد و مرحومی قاضی عطاء اللّه رازی برادر قاضی محمد مذكور در یك مصرع دو تاریخ پیدا كرده در سلك نظم در آورده. نظم:
زهی قصر با رفعت شاه عالی‌كه شد آستانش به كیوان مقابل
چو شه بر فرازش رود عقل گویدكلیمی گرفتست در طور منزل
______________________________
(1)- م، ن: این بیت را ندارد
(2)- ب، م، ن: جهان
(3)- ب، م، ن: پیمودند
(4)- م: «و» ندارد
(5)- ب: بعسبب. ن: سبب
(6)- م، ن: بگشاید
(7)- ب، م، ن: نشنودند
(8)- م: «مذهب» ندارد
(9)- م: نام‌ش
(10)- ن: سه بیت آخر را ندارد
(11)- م، ن: «زیب» ندارد
(12)- م، ن: است
(13)- م: گفته‌اند
(14)- ن: بیت
(15)-: از آن
(16)- مز، ن: قابلیه
(17)- ب، م: از بهشت
(18)- ب: فصارت. م: فصاحت
(19)- ن: عذوبت آبش
(20)- م: عمارت
(21)- ب: كرد
(22)- م: تصور. ن: تصویر
ص: 401 پی سال اتمام آن فكر كردم‌ز یك مصرع آمد دو تاریخ حاصل
شه از سال تاریخ پرسید گفتم«بهشت برین» است و «1» «خیر المنازل» كتابه مذكور به خط استادی مولانا مالك «2» دیلمی خطاط است. مولانا مشار الیه در مشهد مقدس رضیه رضویه علی مشرفها «3» الف الف سلام و تحیه «4»، در كتابخانه نواب ابو الفتح سلطان ابراهیم بسر می‌برد و به تعلیم خط آن حضرت اشتغال داشت. شاه عالمیان «5» پناه جهت كتابت كتابه ایوان چهل ستون، دولتخانه و سایر عمارات آن بلده فاخره مولانای مذكور را طلب فرموده، وی بدان خدمت اقدام می‌نمود.
و هم درین سال در روز چهارشنبه هفتدهم «6» شهر ربیع الاول سنه مذكوره «7»، به ساعتی كه تولا بدان كند تقویم «8»، از دولتخانه قدیم به دولتخانه مجدد نقل و تحویل فرمودند. امرا و اركان دولت قاهره زرها و گوهرها ساجق و نثار فرمودند و از جمیع بلاد و ممالك محروسه به جهت تهنیه این بنیان «9» ساجقها به درگاه اعلی فرستادند.

سال «10» سی و ششم از فرمان فرمائی آن ظل آلهی بر مسند پادشاهی نوروز «11» قوی ئیل روز شنبه غره شهر جمادی الاول سنه ست و ستین و تسعمائة

درین سال فرخ فال شاه حمیده خصال چون آب و هوای قزوین به واسطه كثرت انهار آب روان و بسیاری باغچه و بوستان رشك ییلاقات جهان شده بود از شهر بیرون نفرمودند چه باغچه مباركه دولتخانه همایون و ساحت میدان اسب غیرت افزای گلستان جهان بود. شعر «12»
لطیف و دلگشا آب و هوایی‌مبارك منزلی فرخنده جایی
درختان چون بتان قد بر كشیده‌ز یكدیگر به خوبی سر كشیده
نهال بید كز جنت سبق داشت‌خط طویی لهم بر هر ورق داشت در اثنای این سال خبر آمدن سلطان بایزید ولد كوچك خواندگار «13» سلطان سلیمان به پایه سریر اعلی رسید. مجملی از تفصیل آن واقعه آنكه سلطان سلیم پادشاه روم سلطان بایزید را از حكومت كوتاهیه معزول ساخته آن دیار را به فرزند بزرگتر [296] خود سلطان سلیم كه در قهنیه «14» بود رجوع نمود. سلطان بایزید چون آثار شفقت و عنایت پدر را درباره برادر استماع نمود نقد اخوت را به شوایب بغض و حسد مغشوش ساخت و مورد صفای عقیدت را به خاشاك «15» خداع
______________________________
(1)- م، ن: «و» ندارد
(2)- م: ملك
(3)- م: مشرفا
(4)- م: التحیه
(5)- م، ن: عالم
(6)- ب، م، ن: هفدهم
(7)- ن: مصرع
(8)- م، ن: تولا كند بدان تقویم
(9)- م: نبان
(10)- ذكر رسیدن خبر آمدن بایزید ولد كوچك خوندگار روم بپایه سریر اعلی و خوشحال شدن نواب همایون از این خبر
(11)- ب: «نوروز» ندارد
(12)- ن: بیت
(13)- م، ن: خوندگار
(14)- ن: فهنیه
(15)- ب، م: با خاشاك
ص: 402
و مكیدت مكدر گردانید و خیالات باطل و اندیشهای عاطل در عرصه دماغ او جای گرفت و مخالفت برادر در اطراف بحر و بر ظاهر كرد و اموال بسیار بر عامه رجال و اروام بدفعال بخش نموده در اندك مدتی حشری انبوه بر سر خود جمع آورده بعد از اجتماع سپاه به اراده دفع سلطان سلیم برادر خود به طرف قهنیه در حركت آمد غافل از آنكه، نظم «1»:
چو تیره شود مرد را روزگارهمه آن كندكش نیاید به كار از سخنان حمار «2»* مروانست: «اذا انتفی مدة لم ینفع عدة». سلطان سلیم از استماع این حادثه از جای در آمده بعضی از معتمدان «3» سخندان به خدمت پدر خود سلطان سلیمان فرستاد و حقیقت را عرضه داشت نمود. خوندگار را عرق غضب در حركت آمده فرمان داد كه تا احمد پاشا امیر الامرای آنادولی و فرهاد پاشا فرمان فرمای قرامان «4» و علی پاشا «5» ذو القدر با لشكر بسیار بدان «6» دیار رفته سلطان بایزید را گرفته در زاویه عدم ساكن سازند. چون ایشان به حوالی قهنیه «7» رسیدند سلطان سلیم از قلعه بیرون آمده به «8» ایشان پیوست و در برابر شهر برادر سلطان بایزید صف لشكر بیاراست. آنگاه فوجی از رومیان جلادت شعار از طرف سلطان بایزید بر سپاه سلطان سلیم تاختند و صدای گیر و دار در گنبد دوار انداختند. ایشان نیز به مدافعه در آمده آغاز مقاتله نمودند و از جانبین جویهای خون در میان جنگ‌گاه «9» روان شد. مصرع «10»:
زمین از دگر سو برون «11»دادنم «12»
اما قلم تقدیر بر سپهر مستدیر رقم عدم رضای سلطان بایزید می‌نگاشت. در آن معركه از طرفین هشت هزار سوار و پیاده به قتل آمدند. آنگاه خورشید عالمتاب رایت عزیمت به جانب مغرب برافراخت. نظم «13»:
شب تیره چون شاه خورشید چهرفرود آمد از سبز خنگ «14»سپهر
ندیدند در شب صلاح نبردكه نتوان ز هم نیك و بد فرق كرد
فرود آمدند از دو جانب سپاه‌چو شیر ژیان سر به سر كینه‌خواه
چو از كوه سرزد بلند آفتاب‌سر فتنه جویان بر آمد زخواب
تفك چرخ را جامه در نیل زدسنان چشم خورشید را میل زد علی الصباح كه آفتاب خاوری از پیش طاق سپهر اخضری سرزد، هر «15» دو لشكر به عزم رزم بر یكدیگر حمله نموده، سلطان بایزید در آنروز جنگی نمود كه داستان رستم و افراسیاب بر طاق
______________________________
(1)- ن: بیت
(2)- م: حمارست
(3)- ب، م: استماع با معتمدان
(4)- ن: فرامان
(5)- ن: پاشای
(6)- ن: بر آن
(7)- ب، ن: قهنه
(8)- م، ن: با
(9)- مز ب، م: جنگاه
(10)- م: ندارد
(11)- ن: بیرون
(12)- م: دانیم
(13)- ن: بیت
(14)- ب: جنگ
(15)- م، ن: و هر دو
ص: 403
نسیان ماند «1» و میمنه و میسره سلطان سلیم را از هم پاشید «2». اما لشكر سلطان سلیم با لشكر قلب بر تیپ سلطان بایزید حمله نمود «3» و سنگ تفرقه در شیشه خانه جمعیت ایشان انداخت و ادبار نصیب سلطان بایزید شده سری به سلامت بیرون آورده به طرف آماسیه گریخت. چون به آنجا رسید، سه نفر از ملازمان خود را كشته سرهای ایشان را با عرضه داشت [297] نزد سلطان سلیمان فرستاد مضمون آنكه «4» این جماعت مرا بر مخالفت تحریك نمودند و از دشمنی ناپسندیده كه باعث بر آن جهل و غرور بود از آن نادمم و امیدوارم كه جرایم این گناهكار برگشته روزگار را به زلال عفو شسته قدم از سر ساخته متوجه درگاه می‌گردم. سلطان سلیمان عرضه او را قبول نكرده بار دیگر لشگر بی‌مر «5» به دفع وی ارسال نمود. سلطان بایزید از توجه آن سپاه آگاه گشته، راه فرار پیش گرفت و كوچ بر كوچ به ارض روم آمد. ایاز پاشا كه حاكم آن دیار بود یكی از مخصوصان خود را با تحف بسیار بر سر راه و استقبال آن شاهزاده كثیر الاختلال فرستاد. سلطان بایزید در آن حوالی نزول نمود. بعد از چند روز اسكندر پاشا با چهل هزار سوار جرار به امر خوندگار به ایلغار رسیدند. سلطان بایزید بالضروره احمال و اثقال خود را در آن نواحی «6» گذاشته از بیم جان با ده هزار كس از معتمدان راه فرار پیش گرفت. قدوز فرهاد و آق «7» ساق سیف الدین و سایر شجاعان جنگ‌كنان وی را از آن معركه سالم بیرون «8» آوردند. اسكندر پاشا تا قاقزمان ایشان را تعاقب نمود. سلطان بایزید بعد از طی مسالك به ایروان رسید. حاكم آن ولایت شاه قلی سلطان استاجلو از آمدن او واقف شده مسرعی به جهت ایصال این خبر به درگاه عالم پناه «9» فرستاد «10».
قاصد چون به دار السلطنه قزوین رسید و مضمون خاطرنشین شاه عالمیان شد و سلطان بایزید پیر اغلی «11» آقا چاوش «12» باشی خود را همراه نموده كتابتی نوشته بود كه التماس از كرم عام نواب شاهی آنست كه این آواره را در پناه خود جا دهند. آن اعلیحضرت حسن بیگ یوزباشی استاجلو را با یراق و اسباب بسیار واقمشه و زر و اسب و استر به استقبال سلطان بایزید فرستاد استمالات «13» نوشت و فرمود كه شاهقلی سلطان از چخور سعد سلطان بایزید را برداشته به دار السلطنه تبریز رساند. سلطان بایزید در هیچ محل توقف نكرده روز بروز طی منازل نموده تا خود را به دار السلطنه تبریز رسانید. امیر غیب بیگ استاجلو كه حاكم تبریز بود به اتفاق حضرات سادات و نقبا و اشراف و كدخدایان محلات و بازار و اهل محترفه و اصناف به استقبال بیرون رفته
______________________________
(1)- ب، م، ن: مانده
(2)- م: پاشیده
(3)- م: نموده و
(4)- مز، ب: «آنكه» ندارد
(5)- ب: «بی‌مر» ندارد
(6)- ب: آنواحی
(7)- ب، م: آقا
(8)- ن: «بیرون» ندارد
(9)- ب: عالمیان پناه شد
(10)- ب، م، ن: فرستاد سلطان بایزید پیر اغلی
(11)- مز: نیر علی
(12)- ب، م، ن: چاوش خود را
(13)- م: استمالات نامها
ص: 404
پا غلبه و ازدحام تمام صحرا و دشت مملو شد و «1» به طریقی كثرت بهم رسید كه در ایام نوروز و اعیاد كمتر از آن مشاهده می‌شد. بازارها و قیصریه را آیین بسته ارباب ساز و مغنیان خوش آواز محلیهای طرب‌انگیز و محفلهای عشرت آمیز و هنگامهای «2» دلپذیر را گرم داشتند. سلطان بایزید به بازار قیصریه در «3» آمده به هیچ جانب نگاه نكرد و چشم بر میان دو گوش اسب خود داشت. بعد از آن از آنجا به چرنداب رفته در آنجا نزول نمود. پس از آن به جانب اردوی همایون توجه فرمود.
چون خبر شكست سلطان بایزید و فرار او به الكای شاه عالم پناه به مسامع خوندگار رسید، سنان پاشا را كه سابقا در قانلو چمنی دستگیر شده بود و شاه جم جاه او را آزاد كرده بود با تحف و هدایای مرغوب و كتابت صداقت اسلوب [298] به خدمت نواب مالك رقاب فرستاد و سلطان سلیم نیز دوراق «4» ملازم خود را همراه نمود «5» ایشان به اتفاق یكدیگر در دار السلطنه قزوین به شرف ملازمت اشرف سرافراز شدند. قبل از وصول سلطان بایزید بعضی حقایق به ذروه عرض اشرف «6» رسانیدند. و هم درین سال علامة الزمانی مولانا ابو الحسن ولد مولانا احمد باوردی كه در فضایل جامع علوم «7» آلهی و كلامی «8» و حكمی و ریاضی و مجسطی «9» و سایر علوم بود و به حدت فهم و سرعت انتقال ذهن كه قصب السبق از علمای زمان برده بود و هیچكس از علمای «10» اعلام را با او «11» قدرت مباحثه نبود، در روز یكشنبه بیست و ششم شهر رمضان* در عنفوان شباب كه سنین عمرش به مرحله سی رسیده «12» از دار غرور به راحت آباد سرور انتقال فرمود. «13» از جمله تصانیفش اثبات واجب فارسی كه به اسم شاهزاده سلطانم «14» و عربی به اسم خان* میرزا* نوشته، روضة الجنان در حكمت، رساله در علم منطق، شرح بر فرایض خواجه نصیر الدین محمد طوسی، متن شوارق در علم «15» كلام*، حاشیه بر كلام. از بعضی ثقات علما اتفاق استماع «16» افتاد كه قوت حافظه مولانا به مثابه‌ای بود كه درین اواخر عمر كه به تصحیح كتب رجال و احادیث اشتغال می‌فرمود. كتابت تهذیب حدیث كه هفتاد هزار بیت است من «17» اوله الی آخره خود می‌نمود. به مجرد كتابت و امرار نظر تمامی احادیث و اسناد آن به خاطر وی بود و قادر بود كه بی‌منتسخ «18» كتابت نماید. مولانا اكثر اوقات در دار الایمان كاشان با خان میرزا «19» ولد معصوم بیگ صفوی كه به امر وكالت شاه جم جاه اقدام داشت و صاحب تیول كاشان
______________________________
(1)- م: «و» ندارد
(2)- م: هنگامها
(3)- ب: «در» ندارد
(4)- مز: وراق
(5)- م: نموده
(6)- مز، ن: شرف
(7)- ب، م: علوم دینیه
(8)- ب: كلام
(9)- ب، م، ن: محیطی
(10)- ب: علمای را. ن: علمای زمان را
(11)- ن: به او
(12)- م: رسیده بود
(13)- ب: نمود
(14)- ن: سلطانم بدل او عربی. ب: بدل و عربی
(15)- م: علم توارق
(16)- ب، م: اتفاق
(17)- ب: فی
(18)- م: مستنسخ
(19)- م: میرزای
ص: 405
بود به سر می‌برد و خان میرزا در خدمت او به استفاده مشغول بود. مولانا محتشم كاشی در تاریخ وفات او گفته. شعر «1»:
ملا ابو الحسن كه محیط وجود اوزین خاكدان رساند به افلاك موج فضل
چون كرد رو به ملك عدم ز آسمان رسیدتاریخ فوت گشتن او «ماه اوج فضل» مدفنش در دار الارشاد اردبیل. و هم در شهور سنه مذكوره شیخ محمد داود رحلت نمود «2» و در مشهد مقدس مدفون شد. و هم درین سال مرحومی بیرم خان «3» بهارلو كه یكی از امرای نامدار همایون «4» پادشاه بود و بعد از فوت پادشاه مرحوم وكالت پادشاه جلال الدین اكبر ولدوی به او متعلق می «5» بود فوت شد. در تاریخ «6» فوت او گفته‌اند. گویند شهید شد محمد بیرم «7». بیرام «8» خان مرد شیعه موالی «9» بود و رعایت سادات و مؤمنان بسیار فرمودی. هر كه از خراسان به آن جانب رفتی رعایتها یافتی. پیوسته نذورات به سر كار حضرت امام الهمام مفترض الطاعه واجب العصمه ثامن ضامن «10» سلام اللّه علیه و سادات و خدام و حفاظ و زوار و طلبه آن آستانه فرستادی*. بیرام خان «11» سلیقه خوب داشت و به شعر نیكو وا می‌رسید. آن مقطع میر شاهی را اینچنین ساخته «12»:
شاهی یك یار با تو ننشست. شاهی اینچنین گفته:
شاهی ننشست یار «13»با توكس با چو تویی چرا نشیند و این اشعار از بیرام خان است. شعر: «14»
حرفی ننوشتی دل ما شاد نكردی‌ما را به زبان قلمی یاد نكردی
آباد شد از لطف تو صد خانه ویران[301] ویرانه ما بود كه آباد نكردی
بر یاد تو صد بار كنم ناله و فریادفریاد كه یكبار مرا یاد نكردی
آنروز كه بختم به وصال تو رساندفریاد برآرم كه چه بیداد نكردی
ای كرده فراموش ز غمخواری بیرام‌حرفی ننوشتی دل ما شاد نكردی این اشعار نیز ازوست. شعر:
همیشه جورو ملامت كشیده‌ام از توبلا و محنت بسیار دیده‌ام از تو
ز بزم عیش و فراغت رمیده چون بیرام‌به كنج محنت و غم آرمیده‌ام از تو
______________________________
(1)- ن: بیت
(2)- م: نموده در
(3)- مز: بیران
(4)- م: ناخوانا است
(5)- ب، م: «می» ندارد
(6)- م: تاریخ او
(7)- م، ن: بیرام
(8)- ب: بیرم. ن: و بیرام
(9)- ب: والی
(10)- ن: ضامن و سادات
(11)- ن: «خان» ندارد
(12)- ب، م: ساخت
(13)- مز: سگ یار. ن: یكبار
(14)- ن: بیت
ص: 406

سال «1» سی و هفتم از فرمان فرمایی آن خسرو اقلیم [چهارم] نوروز پیچین ئیل روز دوشنبه دهم جمادی الاول سنه سبع و ستین و تسعمائة

اشاره

چون «2» سابقا مذكور شد كه شاه جم جاه مادام الحیات «3» ییلاق و قشلاق در دار السلطنه قزوین نمود مطلقا بیرون نفرمودند، نوروز «4» این سال را «5» به حشمت و كامرانی در دار السلطنه قزوین گذرانیدند. در این «6» اثنا خبر قرب سلطان بایزید به حوالی دار السلطنه رسید. شاه عالم پناه غفران دستگاه معصوم بیگ صفوی را كه منصب وكالت نواب شاهی بدو متعلق بود با سید بیگ كمونه و سوندوك بیگ قورچی باشی افشار و علی قلی خلیفه مهردار ذو القدر به استقبال فرستادند. در آنروز قریب به دویست هزار كس از ترك و تاجیك و شهری و غریب حسب الحكم از شهر بیرون رفته غریب مجمعی بهم رسید. امرای عالیشان سلطان بایزید را ملاقات نموده او را برداشته در آخر روز چهارشنبه بیست و یكم شهر محرم الحرام سنه مذكوره به شهر داخل شده در میدان سعادت «7» كه الحال بعضی از آن بازار و كاروانسراها و حمام شده، به عز ملاقات نواب كامیاب ملایك صفات سرافراز ساختند. شاه جم جاه مجلسی عظیم و جشنی قدیم «8» در میدان ترتیب داده در آنجا چتر و اتاق و خیمه و بارگاه برافراشته به انواع تكلفات و تفقدات امر فرمودند. سلطان بایزید با ده هزار سوار مسلح جرار از موضع نظام آباد اقبال راه ناصر آباد و شهر ستانك از جاده «9» زویار «10» متوجه شده به «11» میدان سعادت در آمده شاه مالك رقاب از خیمه و اتاق بیرون آمده، با سوندوك بیگ قورچی باشی و حسین بیگ چاوشلو قورچی «12» تیر و كمان و دیگر از مقربان به استقبال توجه فرموده تا میان وسط «13» حقیقی میدان قدم رنجه فرمودند و مطلقا از غلبه و «14» یراق رومیه اندیشه ننموده، رومیان از چهار طرف دایره‌وار شاه عالمیان را در میان گرفتند. سلطان بایزید از اسب به زیر آمده با پادشاه كامیاب معانقه و مصافحه نموده، آنگاه به اتفاق به خرگاه در آمدند و بر یك نمد تكه «15» قرار گرفتند و آن روز و بعضی از شب را به عشرت و حشمت گذرانیده، سلطان بایزید را از راه بازار صباح و بازار كهنه كه «16» آیین بسته بودند به دولتخانه قدیم روانه داشتند و خود به دولتخانه مباركه تشریف بردند «17» و روز جمعه بیست و سیوم «18» به تهنیت قدوم سلطان بایزید قدم رنجه فرموده «19» نهایت مرحمت و مهربانی با وی «20» به جای «21» آوردند.
______________________________
(1)- ذكر داخل شدن سلطان بایزید ولد خوندگار روم به دار السلطنه قزوین و به استقبال او فرستادن امرا. م: عنوان ناخوانا است
(2)- م، ن: چون شاه جم جاه سابقا
(3)- م: الحیوت حاشیه متن: آمدن سلطان بایزید
(4)- م: و نوروز
(5)- م: «را» ندارد
(6)- م: درین
(7)- م، ن: سعادت آباد
(8)- ن: قویم
(9)- م: ماده
(10)- ن: «از جاده زویار» ندارد
(11)- مز: «به» ندارد
(12)- ب، م: قورچی تركمان
(13)- ب، م، ن: وسطی
(14)- ب، م، ن: «و» ندارد
(15)- مز، م: نمد تكیه
(16)- ن: «كه» ندارد
(17)- ب، م، ن: برده بودند
(18)- م: سیم
(19)- ب: «فرموده» ندارد. م: فرمودند
(20)- م، ن: «با وی» ندارد
(21)- ن: به جا
ص: 407
بعد از چند روز باز در همان میدان جشن «1» بزرگی ترتیب داده سلطان بایزید را مهمانی فرمودند و انواع اعزاز و [300] احترام او بجا آورده امر او مقربانش را در محل مناسب جای داده «2» بعد از فراغ از اطعمه و اشربه و حلاوه، قرب ده هزار تومان از نقد و جنس بدو شفقت فرموده به دست مبارك جیقه مرصع بر سر او زدند و او «3» از غایت حماقتی كه جبلی ذات او بود مطلقا زبان به عذرخواهی آن نگشود «4».
بعد از آن شاه عالمیان نصف از لشگریان او را متفرق ساخته مقرر كرد كه هر صد «5» نفر و بیشتر و كمتر به یكی از بلاد محروسه رفته و در آنجا اوقات گذرانند. از آن جمله صد نفر از آن جماعت به مشهد مقدس معلی به خدمت نواب «6» ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا فرستادند و هم چنین به به دار السلطنه قندهار نیز جمعی را مقرر داشته روانه ساختند و خبر آمدن سلطان بایزید و توقف او در پایه سریر اعلی به اقطار امصار عالم منتشر شد و بعضی از ارباب شعر «7» تاریخها جهت آمدن او پیدا كرده، مولانا محتشم كاشی تاریخی «8» در سلك نظم در آورد كه آمدن همایون پادشاه و سلطان بایزید در آن مندرج است. نظم «9»:
دولت چو سر به ذروه فتح و ظفر كشیدوز رخ كشید شاهد امن و امان نقاب
بر مسند سرور مكین شاه كامران «10»دارای آفتاب سریر فلك جناب
تسكین دهنده فتن آخر الزمان‌شوینده رخ ظفر از گرد انقلاب
طهماسب خان، پناه جهان شاه شه نشان‌پر كاردار «11»نقطه كل نقد بوتراب
از یك طرف همای همایون كه كام دهرجست از ركاب بوسی او گشت كامیاب
از جانب دگر خلف پادشاه روم‌از پای‌بوس او سر خود سود بر سحاب
تاریخ آن قران طلبیدم ز عقل گفت«بوسید كامجوی جهان شاه را ركاب»
تاریخ این مقارنه گردم سؤال گفت«ماهی عجب رسید به پابوس آفتاب» القصه كه خواندگار «12» و ولدش سلطان سلیم، سنان بیگ و دوراق آقا را به رسالت جهت «13» فرستادن سلطان بایزید «14» به درگاه عالم پناه فرستاده بودند. شاه عالم پناه در مقام درخواه گناهان «15» وی از سلطان سلیمان شده، علی آقا آقجه سقال یوزباشی را كه از معتمدان درگاه «16» بود همراه سنان بیگ به رسالت نزد خوندگار وارشتی آقا را همراه دوراق آقا به ایلچیگری نزد سلطان سلیم «17» ارسال
______________________________
(1)- ب: جشنی
(2)- ب: داد و
(3)- ب، م، ن: «او» ندارد
(4)- ب: نگشود و
(5)- ن: یكصد
(6)- ب: «نواب» ندارد
(7)- م: شعرا
(8)- م: تاریخ را
(9)- ن: بیت. م: ندارد
(10)- ن: بر مسند سریر و به زیر نگین شاه
(11)- ب، ن: پركاروار
(12)- م: خوندگار
(13)- م، ن: جهة
(14)- م: بایزید را
(15)- مز، ب: كنان
(16)- ب، م، ن: «درگاه» ندارد
(17)- م: سلیمان
ص: 408
داشتند و كتابات مشتمل بر صداقت و اصلاح ذات البین نوشته، حاصل پیغام آنكه بهترین اوضاع آنست كه آن سلطان «1» سلیمان شان از سر تقصیرات سلطان بایزید در گذشته برادران با یكدیگر طریق موافقت مسلوك داشته غبار فتنه از میانه «2» برخیزد.
پس از آن سلطان بایزید لگد بر بخت خود زده به اغوای بعضی از شیاطین مفسد از طریق صواب بیرون رفته خواست «3» كه به وسیله «4» دوستی پادشاه عالم پناه غدری نماید «5» و در فكر و اندیشه آن می‌بود و با منافقان مثل دلوقدوز و سنان میر آخور اراده تخلف از موكب همایون در میان نهاده قرا اغورلو و مصطفی یساقچی و محمود چركس كه از محرمان آن ناكس بودند غدر آن مكار برگشته روزگار را به وسیله حسن بیگ یوزباشی به مسامع عز و جلال رسانیدند.
سلطان بایزید از آن آگاه شد، در همان شب آن سه كس را به قتل رسانید «6». شاه عالم پناه از این عمل او «7» واقف شده «8» [301] مطلقا این را به روی او نیاورده همچنان در مقام شفقت و عاطفت بودند تا آنكه بعد از مدتی شاه مالك رقاب در باغ سعادت آباد سیر فرموده بودند و سلطان بایزید را همراه برده بودند. آن شیطان صفت یزید خصلت اراده مكری در خاطر آورده بود و در فكر آن عمل بود كه عرب محمد طرابزونی «9» كه از شیعیان و محبان بود و هم در آن اوان «10» كه «11» به مازندران به مهمی رفته آمده بود، خود را به خدمت شاه سپهر رفعت رسانیده آهسته عرض نمود كه دو كلمه ضروری عرضه داشت دارم و فرصت فوت می‌شود. نواب كامیاب قمر ركاب وعده به دیوانخانه نمود. اتفاقا سلطان بایزید از آن مقدمه آگاه گشته چون به منزل رفت آن بیگناه را «12» در شب پنجشنبه بیست و یكم رجب كه همان شب قران نحسین شده او را نیز به قتل رسانید. درین مرتبه كه شاه جم جاه «13» از این «14» عمل شنیع او اطلاع یافت به فكر و اندیشه افتاد. چون بر عالمیان اثر انحراف شاه جهان از سلطان «15» بایزید ظاهر و هویدا گشت، آخر روز پنجشنبه عوام بر در خانه او هجوم آورده آغار طعن نمودند و سنگ بر در و بام او انداختند و اگرچه این معنی موافق رضای شاه جم جاه نبود، اما چون بی‌اختیار از آن جماعت سرزده بود و سلطان بایزید آزرده و خایف شده دیگر محل اعتماد نبود. بنابرین، صباح روز جمعه بیست و دوم شهر رجب المرجب سنه مذكوره معصوم بیگ و اكثر امرای عظام به منزل او رفته او را «16» با چهار پسر برداشته «17» به قاعده معمول به
______________________________
(1)- ب، م: «سلطان» ندارد
(2)- ب: میان
(3)- ب: خواستی. ن: خواسته
(4)- ن: به واسطه
(5)- ب، م، ن: نمایند
(6)- ب، ن: رسانیدند
(7)- ن: «او» ندارد
(8)- ب، م، ن: شد
(9)- ب: طربزولی
(10)- م، ن: زمان
(11)- ن: كه به مهمی به مازندران رفته بود. م: كه به مازندران به مهمی رفته بودند
(12)- مز، ب: «را» ندارند.
(13)- ن: عالم پناه
(14)- ن: «این» ندارد
(15)- ب، م: «از سلطان» ندارد
(16)- ب، ن: «او را» ندارد
(17)- م: كه برداشته
ص: 409
دولتخانه همایون آوردند و در عصر همان روز او را دستگیر كرده مقید نمودند و ملازمان مفسد او را در دولتخانه چون لله پاشا و فرخ بیگ و سنان میر آخور و عیسی چاشنی «1» گیر و خواجه عنبر و غیر هم را به قتل آوردند و اور خان «2» پسر بزرگ او را به حسن بیگ یوزباشی استاجلو و سلطان محمود را به معصوم بیگ و سلطان محمد را به سوندوك «3» بیگ قورچی باشی و سلطان عبد اللّه را به میر سید شریف شیرازی كه در آن اوان وزیر عراق بود سپردند و سلطان بایزید را در باغچه دولتخانه در منزلی محبوس ساخته «4» جمعی از قورچیان را به محافظت او مقرر كردند و محبوب- القلوبی میر گنش «5» قمی را كه از جمله ندما و ظرفا بود و به غایت شیرین‌گو و صحبت‌جو بود و در سلك فیوج «6» شاهی منخرط بود و سالها همزبان «7» و صاحب اسرار نواب همایون بود تعیین فرمودند كه همه روزه با سلطان بایزید صحبت داشته او را دلگیر نگذارد «8». سلطان بایزید تا در قید حیات بود میر گنش «9» همه روز و همه شب با او بسر می‌برد «10» و این ابیات تركی حسب الحال جهت مشار الیه از نتایج طبع او سر زده. نظم:
گنش كم نور عالم پرتوی دردمادم منزلی درویش اوی در
فلك محتاج در بیر پرتوینه‌گنش عارایلمز درویش اوینه و هم درین سال عیسی خان ولد لوند خان گرجی كه به كیش و آیین گبران و مذهب ترسایان بود و نهایت حسن و رعنایی و غایت صفا و زیبایی داشت، حسنی «11» چنین از بلاد و ولایات گرجستان به عرصه ظهور نیامده* بود. همانا كه این بیت را مولانا فضولی بغدادی سرسره «12» در وصف او گفته بود. شعر:
مغبچه گون بر قدك «13»چخدی كلیسا دن‌بری «14»[302] چخمدر «15» شیله صورت دور عبادن بری به درگاه عالم پناه آمده منظور نظر كیمیا اثر گردیده در روز سه شنبه پانزدهم شهر جمادی الاول سنه مذكوره به شرف اسلام مشرف گشته شاه عالمیان او را به رتبه فرزندی سرافراز ساختند و در تاریخ اسلام وی مرحومی قاضی عطاء اللّه رازی این رباعی را گفته. رباعی:
عیسی نفسی چو صبح تابان از صدق‌آورد به ارشاد شه ایمان از صدق
______________________________
(1)- م: حاشی
(2)- ب، ن: ادر خان
(3)- م: سوندك قورچی
(4)- ن: ساختند
(5)- ب، م: كیش. ن: كبش
(6)- ن: فتوح
(7)- م: همزبانی
(8)- ن: نگذارد و
(9)- ب، م: كیش
(10)- ن: برد و هم درین سال عیسی خان. حاشیه متن: مسلمان شدن عیسی خان لو
(11)- م: تا امروز حسنی
(12)- م: قدس سره. ن: سراسر
(13)- م: یرقدك
(14)- م، ن: كلیسا ودن‌پری
(15)- م: چخمدر شیله صورت دور عیان دوریری
ص: 410 تاریخ چو «1»فرمود شه دین گفتم«عیسی لوند شد مسلمان از صدق» بعد از آن شاه عالمیان در تربیت و رعایت عیسی خان كوشیده او را در دولتخانه قدیم كه سلطان بایزید می‌نشست جای داده الكا و مقرری جهت «2» او تعیین فرمودند و قدغن شد كه به طریق سایر شاهزاده‌ها «3» احدی از كوزه و سفره او آب و طعام نخورد «4» و امر شد كه منشیان عطارد بنان «5» تفصیل این واقعه را به قلم خجسته رقم در آورده به مشهد مقدس معلی مزكی «6» نزد شاهزاده ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا فرستند. منشیان حكم همایون بدین عنوان مرقوم ساختند كه:
«فرزندی اعزی ارجمندی نصرت شعاری ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا و امرای عظام تابین قنبر بیگ آسایش اغلی استاجلو و سلیمان بیگ ملكن «7» اغلی ذو القدر و احمد بیگ افشار و سادات كرام و امرای ذوی الاحترام مشهد مقدس معلی میرزا ابو طالب رضوی و امیر شریف موسوی كلانتر به عواطف و مراحم شاهی سرافراز گشته بدانند كه چون درین ایام خجسته فرجام تباشیر «8» ظهور حضرت امام «9» انام خاتم ایمة البررة العز العظام حجة اللّه بین الانام قایم اهل البیت محمد- الهادی المهدی صاحب الزمان علیه و علیهم صلوات اللّه «10» الرحمان به مثابه انوار صبح صادق از افق غیبت در اطراف و اكناف عالم سمت طلوع انوار و صفت لموع دارد عنقریب شعشعه مهر امامت و لمعات انوار هدایت آن حضرت در عرصه آفاق تابان و درخشان و آثار ظلمت شرك و طغیان از صفحات عالم متلاشی و پریشان خواهد گشت و از علامات طلوع انوار آن مظهر «11» محمود و مقدمات ظهور آن دولت موعود آنكه از اوایل ایام صبی الی یومنا هذا كه «12» ایالت پناه حكومت دستگاه فرزندی جلالا للایالة و الاقبال ابو المؤید عیسی خان میرزا وقفه اللّه تعالی لما یحب و یرضاه اوصله الی غایة ما تیمناه «13» فی الدین و الدنیا كه ذات اشرف اقدس اعلی را واسطه حصول مطالب و مآرب دینی و دنیایی «14» خود دانسته همواره طریق بازگشت و آمد شد به درگاه معلی و بارگاه اعلی مسلوك داشته بود و به وسیله اظهار خلوص ارادت و اعتقاد، خود را در ظل عاطفت و همای حمایت همایون شاهی ما جای داده به مقتضای كل مولود «15» یولد علی الفطره، بنابر سابقه تعارف ازلی و حسن استعداد و مناسبت جبلی و قابلیت فطری آثار میل و رغبت تمام به متابعت دین اسلام و اجتناب و نفرت از كیش و آیین كفر و آثام همواره از اوضاع و اطوار اولایح و لامع بود، از میامن و انفاس عیسوی خاصیت و بركات مواعظ و نصایح دلپذیر كه به مقتضای «ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ
______________________________
(1)- م: چه
(2)- ن: جهة
(3)- ن: شاهزاده
(4)- م: نخورند
(5)- ن: شأن
(6)- ن: «مزكی» ندارد
(7)- ن: مكن
(8)- ن: تباثیر
(9)- ب، م، ن: امام قائم اهل البیت محمد الهادی المهدی صاحب الزمان
(10)- م: اللّه الملك الرحمان
(11)- م: بمطهر محمود
(12)- م: «كه» ندارد
(13)- ن: باتیناه فی الدین
(14)- ن: دنیوی
(15)- ن: مولد و بولد
ص: 411
وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ «1»» [303] درین مدت از زبان مبارك مقال ما كه ترجمان ملهم دولت «2» و اقبال «3» است به گوش نصیحت نیوش او می‌رسید، نور هدایت و توفیق در خاطر او كه فی الواقع مستعد فیضان «4» انوار سعادات غیبی است راه یافته بود. تا درین ولا كه مجددا به راهنمونی قاید توفیق روی ارادت و اخلاص به درگاه عرش اشتباه آورده به دولت مجالست و سعادت صحبت همایون فایز شد «5» چون صفحه ضمیر فیض‌پذیر او در این مرتبه بیشتر از پیشتر مستعد قبول ایمان شده بود او را بدین حق دعوت فرمودیم و آن سعادتمند نیز كه به موافقت طالع بلند و مساعدت بخت ارجمند به قبول این سعادت اقبال نموده به تاریخ یوم الثلثاء منتصف شهر جمادی الاول كه بر حسب اتفاقات حسنه روز فتح جمل و غلبه حضرت مقدسه امیر المؤمنین و یعسوب «6» الدین غالب كل غالب علی ابن ابی طالب علیه و آله افضل الصلوة و السلام بربغاة «7» قاسطین علیهم- اللعنه الی یوم الدین و روز مولود محمود حضرت امام الساجدین و قبلة العابدین و سید الزاهدین رابع ایمة المعصومین علی زین العابدین علیه و آبائه افضل الصلوة المصلین «8» است، با دویست نفر از اتباع و اشیاع به دولت ایمان و سعادت اسلام فایز گشت «9» و زبان خجسته بیانش كه مدت العمر از معلم «10» فابواه یهودانه و ینصرانه «11» تلقین «إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ» «12» آموخته بود از صمیم قلب و موافقت چنان به ادای كلمه طیبه توحید رطب اللسان شده به شهادت «13» فاعلم انه لا اله الا اللّه گویا «14» شد. نظم: «15»
آدمی را همه یمن نظر تربیت است‌كه به فیروزی اقبال سرافراز شود
قطره آب كه از ابر چكد وقت بهارگر صدف پروردش لوءلوء شهوار شود لاجرم بنابر مراعات غیرت دین و حمیت اسلام، اعتناء لعلو «16» شأنه و جایزة و جزاء لایمانه بر طبق كریمه «وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِیًّا» «17» او را به سمت عالی فرزندی از اقران و اكفا ممتاز و سرافراز گردانیده پایه قدر و منزلتش را به واسطه شرف اسلام چون رتبه حضرت عیسوی علی- نبینا و علیه الصلوة و الثنا «18» به اوج ترفع و اعتلا رسانیدیم و به رتبه نامی خانی سربلند گردانیده و الكای شكی و توابع آن را بالتمام به تیول او عنایت فرموده مملكت گرجستان را كه حالا به والد او متعلق است بعد از انقضای اجل مشار الیه مؤكد به لعنت‌نامه مخصوص او فرمودیم.
______________________________
(1)- سوره 16 آیه 125
(2)- ب، ن: و دولت
(3)- ن: اقبالت
(4)- ن: عصیان
(5)- ب، ن: فایض شده بود او را به دین حق دعوت فرمودیم
(6)- ن: یعثوب
(7)- ن: بربغاو. ب، م: یر بغاء
(8)- ن: و المصلین
(9)- ب: فایض
(10)- ن: از معلم تلقین آموخته
(11)- ب: نصرانه
(12)- م: «إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ» افتاده است: سوره 5 آیه 73
(13)- م: شهادة
(14)- م: «فاعلم لا انه الله الا اللّه» افتاده
(15)- ن: بیت. م: ندارد
(16)- ب: و لعلو. ن: بعلو شأنه
(17)- ن: سوره 19 آیه 57
(18)- ب، م: و السلام
ص: 412
عجالة الوقت قامت قابلیتش را به نوازشها و تربیتها «1» كه نسبت به اعز مشار الیه مركوز «2» خاطر اشرف اعلی است بدین مواهب «3» عظمی و دیگر تفقدات و مراحم شاهانه از تشریفات فاخره و انعامات كلی مزین و مطرز گردانیدیم و یوما فیوما به همین قاعده در تالیف قلب وحدت خاطر و اقدام به مراسم تقویت و تربیت او بر وجهی خواهیم كوشید كه آثار از صحایف كتب مورخان دستور العمل سلاطین زمان گردد. «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا» «4» باید كه بدین مژده كه مقدمه فتوحات صوری و معنوی است مسرور و شادمان بوده مقرر دارند كه سه شبانه روز [304] نقاره شادیانه زنند و لوازم بهجت و شادمانی به تقدیم رسانند و به جهت آن ایالت پناه به رسم تحفه و جایزه تبركات لایقه فرستاده و به تهنیت و پرسش او كما ینبغی اقدام نماید و طریق آمد شد و مودت دینی به او مرعی داشته به عواطف بی‌دریغ شاهانه مستظهر باشند.»
و هم درین سال علی سلطان ازبك به تاخت اسفراین آمده قنبر سلطان آسایش اغلی استاجلو كه حاكم آن ولایت بود از قلعه بیرون آمده پسرش ساتلمش بیگ كه در حسن یوسف زمان و منظور عالمیان بود با دونمز بیگ «5» برادرزاده‌اش كه وكیل او بود با جمعی از دلاوران به دست ازبكان به قتل رسیدند. قنبر سلطان كه قتل پسر و برادزاده را مشاهده نمود، از تیپ بیرون آمده بر قلب ازبكان تاخت. درین اثنا گرفتار شده او را زنده به نزد علی سلطان بردند علی سلطان او را همراه به خوارزم برده در آنجا مریض شد كس به مشهد معلای مقدس فرستاد «6» كه مبلغ صد تومان جهت خونبهای او دست گردان نمایند و ارسال دارند. بعد از آن كه زر بهم رسانیده بردند، مقارن آن سلطان فوت شده علی سلطان زر را گرفته نعش او را به مشهد مقدس «7» نقل نمودند.
و هم درین سال ساروقورغان «8» با جمعی از ازبكان به فرمان علی سلطان به حوالی بلده نیشابور آمدند تا آن دیار را تاخت نمایند. بداق «9» خان قاجار و سلیمان سلطان ملكن اغلی ذو القدر با فوجی از غازیان خویش «10» به دفع و رفع آن جماعت از شهر بیرون آمده دلاوران جنگجوی و امرای تندخوی «11» با آن «12» یرتاولان آغاز جنگ كرده ساروقرغان «13» با جمعی كثیر از ازبكان به قتل رسیدند و فوجی دیگر از بیم جان خود را به كاریزهای صحرای نیشابور انداختند.
غازیان ایشان را بیرون آورده به قتل رسانیدند.
و هم درین سال قلعه خبوشان «14» كه مدتها از تصرف اولیای قاهره بیرون رفته بود و شهریار خبوشان كه خود را به سربداران «15» سبزوار انتساب می‌داد در آنجا متحصن شده لوای
______________________________
(1)- م: تربیتهای
(2)- ب: مذكور. م: مؤكد
(3)- م، ن: موهبت
(4)- سوره 7 آیه 43. م، ن: ندارد
(5)- ن: دونمس بیگ
(6)- ب: فرستادند
(7)- ب، م: مقدس معلی
(8)- م، ن: غورغان
(9)- ن: بوداق
(10)- م، ن: «خویش» ندارد
(11)- ب، م، ن: تندخوی
(12)- ب: به آن
(13)- مز: قزغان
(14)- ب: خبوسان
(15)- ن: به سرداران
ص: 413
مخالفت بر می‌افراشت و مكررا امرای نامدار «1» از اسفراین و نیشابور حسب الامر مطاع به تسخیر قلعه مذكور رفته صورت فتح به هیچ وجه میسر نمی‌شد. اتفاقا از تأییدات ربانی كه همیشه شاه عالی را روزی می‌شد كه بی‌معاونت لشگر و امداد عسكر فتوحات دست می‌داد، جمعی در قلعه با شهریار سربدار بر سر نزاع و جدال در آمده، شهریار را به قتل رسانیدند و سر او را با كلید قلعه به پایه سریر اعلی فرستاده «2» خطه خبوشان و نواحی به تصرف غازیان در آمد و آمد شد ازبكان بهمان «3» از آن نواحی كم شد و باعث رفاهیت رعایای آن حدود و ولایت اسفراین شد.
و هم درین سال آب چشمه سبز كه دریاچه* عظیمی بود و گمان مردم این بود كه هرگاه آب «4» راه بدررو پیدا كند اكثر بلوكات مشهد مقدس و ولایات خراسان خراب خواهد شد، اتفاقا در محلی كه قمر در برج جوزا بود، آب چشمه سبز رهایی یافته هرچه پیش آن واقع شده از بیخ كنده تا به رودخانه طوس رسید و از آنجا به رودخانه مرو منتهی شد و [305] زور آب به مثابه‌ای بود كه درختان «5» بلوكات مشهد مقدس را كه چهار صد ساله و پانصد ساله [بود] به طریقی كه مویی از ماست كسی بكشد از بیخ كند و خرابی بسیار به مزروعات «6» و باغات رسانیده مردم بسیار از صحرانشینان و مردم الوسات كه بر عبور آن واقع شده بودند هلاك گردانید. بعد از آن كه مردم بلوكات از ولایت به شهر تردد می‌نمودند بر عبور آن سیل‌گاه ظروف طلا و نقره بیشتری یافتند و ظروف یافته را خرج كرده در عوض متاع هند خریده در مدت دو ماه به قریه مذكوره آمدند. چون آن جمعیت و اسباب زیاده از وسع حال و فایده تجارت و سفر ایشان بود كدخدایان بلوك در مقام تحقیق بیرون آمده ظاهر شد كه از چشمه بیرون آمده و مردم قهپایه و صحرانشینان بسیار نفایس یافته‌اند. این خبر را به سمع شریف نواب جهانبانی ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا رسانیدند.
میرزا با امرا و نقبا و سایر اعیان به جانب چشمه مذكور در حركت در آمده به دو روز به آنجا كه از شهر مشهد مقدس تا بدان مكان دوازده فرسخ مسافت بود شكاركنان تشریف بردند و به درون آن موضع كه آب درو به مرور ایام و شهور و اعوام مجتمع گشته بود در آمده از هر جانب كه زمین را شكافتند اقسام طلا آلات و نقره آلات از صور جانوران و سایر ظروف و اوانی ظاهر شد كه دو «7» روز نواب جهانبانی در آن حوالی به سر بردند قرب شصت هفتاد ظرف نقره و مقداری از طلای احمر خالص جمع آمد «8» آنها را برداشته به مشهد مقدس آوردند و حقیقت عرضه داشت نموده با اشیاء مذكوره به درگاه گیتی پناه نزد شاه جم جاه فرستادند و كس به جهت حفظ آن موضع تعیین نمودند*.
______________________________
(1)- ب: سامی. م: شاهی
(2)- ب، ن فرستادند
(3)- ب، ن: «همان» ندارد
(4)- م: این آب
(5)- ب، م: درختهای
(6)- ب، م، ن: «به مزروعات و باغات رسانیده مردم بسیار» ندارد
(7)- مز: در روز. م: كه در آن چند روز. ن: كه در چند روز
(8)- ب، م: آمده
ص: 414
چون شاه عالم پناه برین معنی آگاه شدند، داروغه و ضابطی و مشرفی به دستور كان فیروزه كه در جوار آن قریب به بلده نیشابور واقع است فرستادند «1» و الحال از آن چشمه اندك آبی از وسط حقیقی آن دره جاری می‌شود. حقیقت آن كه [از] بعضی كهنسالان كه از سلف بدیشان رسیده بود معلوم شد اینست كه «2» در آن میانه دو كوه «3» كه آب جمع شده بود دریاچه عظیمی بهم «4» رسیده بود و از هیچ جانب راه بدررو نداشت و مرتبه مرتبه در تزاید و تضاعف می‌شد و قبل از زمان اسلام كه كفار درین بلاد و ولایات بودند این آب را می‌پرستیدند و هر كه را از ذكور و اناث هرچه میسر می‌شد بر سبیل نذر در آن آب می‌انداختند و به مرور اعوام نفایس بسیار در آن گل آب جمع شده بود.
چون آن آب راه بدر «5» رو یافت اكثر آن نفایس همراه آب بدر رفته در رودخانه و صحراها ناپدید شد و قلیلی از آن در ته گل مانده بود كه «6» آن نیز به مرور مردم بلوكات نهانی* بدر آوردند.
و هم درین سال در اوایل شهر رمضان مزاج اشرف اعلی «7» شاه سپهر اعتلا انحراف پیدا كرده مدت دو ماه امتداد پیدا نمود و این خبر محنت اثر به اطراف و اكناف رسیده انتشار تمام یافت. ساكنان ربع مسكون از این الم ناتوان شده دست تضرع و ابتهال به درگاه ذو الفضل «8» و الجلال گشاده صحت آن سپهر رفعت را مسئله می‌نمودند. [306] حضرت واهب العطایا ترحم به حال مؤمنان نموده آن اعلیحضرت را شفای عاجل از خزانه* رحمت كرامت فرمود و مقارن آن «9» خبر، خبر صحت مزاج و هاج به اقطار امصار رسید. عالمیان، مصرع «10»:
حیاتی «11»یافته جانی گرفتند. از آنجمله این خبر بهجت اثر كه به مشهد مقدس معلی رسید، همگنان به شكرانه این مژده تصدقات و خیرات نموده انواع بهجت و سرور و عیش و حضور نمودند و از توهمات و تشویشات مطمئن شدند چرا كه مصرع: «12»
سلامت همه آفاق در سلامت اوست «13».
نظم «14»
امروز تا به حشر بر ابنای روزگارشكرانه واجبست به روزی هزار بار
تو جان روزگاری و جانها به جان تووابسته‌اند جان تو و جان روزگار و هم درین سال میر حسن «15» عسكری موسوی كه از صلحای عصر بود در خطه قم رحلت
______________________________
(1)- ب: فرستادند و كس به جهة حفظ آن موضع تعیین نمودند. چون شاه عالم پناه بر ینمعنی آگاه شده بود و الحال ...
(2)- ب، ن كه آن در میانه. م: كه آن میانه
(3)- ب، م، ن: میانه كوه واقع و آب. ن: دو كوه واقع و آب
(4)- ب، م: «به هم» ندارد
(5)- م، ن: بدر رفتن یافت
(6)- ن: و آن را نیز
(7)- م: اعلا. ن: انحراف
(8)- ن: لا یزال گشاده
(9)- ن: این
(10)- م، ن: ندارد
(11)- م: حیوتی
(12)- م: ندارد
(13)- ن: تست
(14)- ن: و هم درین سال
(15)- ب، ن: میر حسین
ص: 415
نمود. تاریخ وفاتش را «میر بهشتی» یافته‌اند، ولادتش را «فیاض» یافته بوده‌اند. و هم درین سال در روز دوشنبه هفتدهم شهر ذی حجه، حسین بیگ چاوشلو قورچی تیر و كمان شاه عالمیان كه از مقربان و معتمدان بود و گمان تسلط و استیلا بر بندگان خدا داشت در دار السلطنه قزوین فوت شد.
جسدش را به مشهد مقدس معلی مزكی نقل نمودند.

ذكر «1»* طوی عالی نواب قمر «2» ركاب جهانبانی ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا در مشهد مقدس معلی مزكی علی مدفونها الف صلواة و سلام‌

سابقا ذكر رفت كه شاه سكندر سپاه بنات مطهرات خود را كه هر یكی آیتی بودند از سلسله عصمت و طهارت «3» نامزد اولاد امجاد برادر غفران بارگاه خود بهرام میرزا نموده بود و در سنه ئیلان ئیل خمس و ستین و تسعمائة شاهزاده عالم‌آرا ابو الفتح سلطان ابراهیم میرزا «4» كه در مشهد مقدس قرار گرفت، والد مؤلف میر منشی را كه محرم و ریش سفید و وزیر وی بود به جهت آوردن شاهزاده بلقیس صفت گوهر سلطان خانم كه بزرگترین دختران شاه سلیمان «5» مكان بودند و به قید «6» و كسب فضایل و عبادت از سایر شاهزادها ممتاز «7»، شعر «8»:
آنكه در مهد جمالش و هم رانا بوده فهم‌و آنكه بر ستر عفافش باد را نابوده راه
با وجود دورباش عصمت او آفتاب‌كس تواند كردن اندر سایه چترش نگاه
زهره زهرای دولت اختر برج شرف‌شمسه گردون عفت سایه لطف آله، از مشهد مقدسه مزكی معلی به درگاه گیتی پناه فرستاده حقیقت به نواب مستطاب «9» مهد علیایی ناموس العالمی «10» آیه رحمت آلهی «11» شاهزاده سلطانم* كه نواب میرزایی را از سایر برادرزادها دوستتر و عزیزتر می‌داشت فرستادند و «12» مبلغ یكصد تومان به رسم قالین همراه نمودند.
والد مؤلف امتثالا لامره العالی، از مشهد مقدسه تا دار السلطنه تبریز رفته در آن نواحی به شرف پای‌بوس اشرف سرافراز شد و حقیقت حال معروض داشت. علما و فضلای آن عصر را حسب الامر حاضر ساخته شاهزاده را خطبه نمود «13». شعر «14»
حبذا عقدی كه عقد ملك را دارد نظام‌حبذا نوری كزین شد رونق عالم تمام [307]
______________________________
(1)- م: عنوان افتاده. ن: ذكر دامادی شاهزاده عالم و عالمیان سلطان ابراهیم میرزا و وقایعی كه در آن اوان به وصول پیوست
(2)- ب: ظفر
(3)- ن: «و طهارت» ندارد
(4)- ب، م: ابراهیم میرزا نموده بود
(5)- م: شاه سلیم بودند
(6)- ن: تقید به كسب فضایل. م: به تقید
(7)- ن: ممتاز بود
(8)- م: افتاده است
(9)- ن: مستطاب شاهزاده سلطانم
(10)- ب، م: ناموس العالی
(11)- م: آلهی مدت دو ماه كه نواب میرزایی
(12)- ن: كه مبلغ
(13)- ن: نمود بعد از آن شاه عالمیان
(14)- م: افتاده است
ص: 416
بعد از آن شاه عالمیان از سفر آذربایجان به دار السلطنه قزوین كه مقر سلطنت بود تشریف آورده والد مؤلف را مرخص ساخته جمیع مدعیات و ملتمسات نواب میرزایی را ساخته خلاع فاخره شفقت فرمودند و مقرر كردند كه شاهزاده را «1» بعد از این روانه آن صوب گردانند. قریب چهار سال بر آن گذشت تا آنكه شاهزاده سلطانم دیگر باره به مسامع عز و جلال رسانید. شاه عالمیان پناه شاهزاده را مرخص گردانید. نواب علیه عالیه الو خانم كه عمه شاه سلیمان بارگاه بودند و از اولاد سلطان السلاطین سلطان حیدر انار اللّه برهانه همین ایشان مانده بود* همراه نموده خدیجه- سلطان خانم كه زوجه القاس میرزا و والده پسران او بود اقرجك «2» نموده با جمعی از ریش سفیدان و ایشك آقاسیان روانه مشهد مقدس فرمود. «3» مشتلقچیان مژده این خبر خیر اثر را رسانیده نواب میرزایی ریش سفیدان و عورات ایشان را با تحف و هدایا تا «4» بلده سبزوار به استقبال به استعجال فرستادند. آنگاه كه از نیشابور گذشته متوجه مشهد مقدس شدند. خود با امرای تابین و سادات و موالی و اعیان مشهد مقدسه تا موضع علاقه بند و بازه عارفی به استقبال مبادرت نموده در ساعت سعید ایشان را در راه بیرون دروازه سراب به باغ شاهی* آورده آنجا فرود آوردند. شعر «5»:
در آن ایام چون آن مهد زرین‌به پیروزی به شهر آمد ز قزوین «6»، وزرا و مقربان در فكر آیین‌بندی و اسباب عروسی در آمدند. شعر «7»:
مقرر شد كه تا آیین «8»ببستندخود و اركان دولت بر نشستند
بدین آیین بسی ایام راندندهمه ره گوهر وزر می‌فشاندند از درب سراب تا در چهار باغ كه گذرگاه آن شاهزاده بود برنهجی «9» وقوع یافت كه رشك خلد برین و نگارخانه «10» چین گردید و آوازه خوبی و لطافت این آیین به بلاد ماوراء النهر و سایر بلاد خراسان رسید. پیر «11» سپهر جهان دیده با هزاران دیده مثل آن آرایشی و عروسی ندیده بود و تا میزبانان قرص ماه و مهر را بر اطباق افلاك جهت مجلس نشینان حضیض خاك نهاده «12»، مجالسی بدان خوبی و تزیینی بدان مرغوبی ندیده بود و بهتر از آن كه ایام فصل بهار بود كه سپاه ریاحین و ازهار روی به اطراف بساتین «13» و كنار جویبار نهاده «14» بود و اطراف باغ بساط غبرا از ریاحین درخشنده چون قبه خضرا پر كواكب شده فراش صبا بسیط زمین را به فرشهای رنگارنگ آراسته و باغبان صنع چمن جهان را به گلهای گوناگون «15» آراسته. شعر «16»:
______________________________
(1)- مز: «را» ندارد
(2)- ن: افرجك
(3)- ب: فرموده
(4)- مز، ب، م: «تا» ندارد
(5)- م: «شعر» افتاده
(6)- ن: بیت را ندارد
(7)- ن: «شعر» ندارد
(8)- بستند
(9)- ب: آئین
(10)- م: نگارستان. مز، ب: نگار
(11)- ن: «پیر» ندارد
(12)- ن: نهاد
(13)- ب، م: بساطین
(14)- ن: نهاد و اطراف
(15)- ن: گوناگون پیراسته
(16)- م: «شعر» ندارد
ص: 417 چمن از نسیم صبا مشكبارسمن از لطافت چو رخسار یار
ز باد سحر گل دهن كرده بازچو معشوق خندان عاشق‌نواز چون یراق «1» عروسی به اتمام رسید، شاهزاده را به چهار باغ آورده قرب ده پانزده ایام «2» عروسی و نشاط و كامرانی هر روز به نوعی و هر شب به طریقی امتداد یافت و مردم خراسان داد عیش و فراغت به دولت آن شاهزاده صاحب عشرت دادند «3». زمانه در تهنیت آن سور جلیل و و سرور [308] جمیل لب گشوده بدین ابیات مترنم بود «4». شعر «5»:
خورشید شادمان شد و ناهید مژده دادروح القدس به رسم نهانی زبان گشاد
عالم در اهتزاز كه یا رب هزار شكرو ایام در طرب كه آلهی خجسته «6»باد قریب به سه چهار ماه آن جشن و عروسی امتداد یافت تا زفاف واقع شد. بعد از آن خدیجه سلطان زوجه القاس میرزا كه بدر خان استاجلو را هم پس سر «7» كرده، اراده نمود كه در مشهد مقدس ساكن گشته بقیه عمر به طاعت گذرانده «8» اراده شوهر رفتن كرد. نقابت پناه میرزا ابو القاسم رضوی مشهدی ولد میرزا ابو طالب كه از اعیان و اكابر نقبا و سادات عالی درجات خراسان و به كثرت مال و ملك از همگنان ممتاز بود خواستگاری وی نمود او را عقد نموده به منزل برد. آنگاه نواب علیه الو خانم اراده رفتن اردوی معلی نمود. نواب میرزایی و شاهزادگی او را تا كتل «9» نیشابور مشایعت كرده وی به جانب دار السلطنه قزوین* توجه فرمود.

سال «10» سی و هشتم از سلطنت آن خسرو آفاق و پادشاه به استحقاق نوروز تخاقوی ئیل روز جمعه بیست و یكم شهر جمادی الاول سنه ثمان و ستین و تسعمائة

خلاصة التواریخ ج‌1 417 سال سی و هشتم از سلطنت آن خسرو آفاق و پادشاه به استحقاق نوروز تخاقوی ئیل روز جمعه بیست و یكم شهر جمادی الاول سنه ثمان و ستین و تسعمائة ..... ص : 417
ن سال فرخ فال شاه جم جاه به دولت و اقبال در دار السلطنه قزوین نوروز نموده* ایلچیان سلطان سلیمان مقدم ایشان علی پاشا حاكم مرعش و حسن آقای قاپوچی باشی كه از جمله معتمدان و محرمان او بود با هفتصد و شصت نفر از ملازمان پادشاهی در روز سه شنبه بیست و دوم شهر رجب المرجب سنه مذكوره به دار السلطنه قزوین داخل شده اكثر خواص و تمامی عوام به لوازم استقبال شتافتند و در روز یكشنبه بیست و هفتم شهر مسطور به تقبیل بساط خلافت مناط سرافراز گشته تحف و هدایا «11» و نفایس «12» اشیاء از مرصع آلات و اسبان بدو و اقمشه فرنگ كه سلطان سلیمان فرستاده بود به قاعده مرغوب به نظر اشرف در آوردند. شاه مالك رقاب آن جماعت «13»
______________________________
(1)- براق
(2)- ب: روز
(3)- ن: داده
(4)- ن: شد
(5)- م: ندارد
(6)- ن: این بیت را ندارد
(7)- م، ن: پس كرده بود
(8)- ن: به طاعت گذراند از اراده شوهر كردن رفت
(9)- ن: كید
(10)- م: عنوان افتاده. ن: ذكر آمدن ایلچیان خوندگار از جانب روم به پایه سریر خلافت مصیر و ارمغان و تحفهای لایق آوردن
(11)- ن: هدایای نفایس
(12)- م، ن: «اشیاء» ندارند
(13)- ن: جماعة
ص: 418
را به الطاف پادشاهانه و نوازش خسروانه ممتاز و سرافراز گردانیده در ایوان چهل ستون دولتخانه هر كدام از ایشان را در محل مناسب جای داده بعد از كشیدن شیلان و لوازم آن، منازل مرغوب جهت «1» ایشان تعیین كرده مهمانداران «2» ایلچیان را به وثاق خود برده به مراسم مهمانداری اقدام نمودند. چون غرض از فرستادن ایلچیان و اراده سلطان سلیمان آن بود كه شاه عالم پناه سلطان بایزید را با چهار پسر تسلیم ایشان نماید و در مكتوب صداقت اسلوب صریحا مرقوم ساخته بود، شاه جم جاه «3» بر طبق كریمه «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ «4»» سمعا و طاعة «5» گویان به لوازم قبول و مراسم اذعان تلقی نموده وظایف اطاعت و آداب انقیاد به جای آوردند و به سلطان سلیمان نوشتند كه «6» سلطان بایزید در محلی كه از دیار روم به حدود و سرحد ممالك قلمرو به مخلص «7» آمده با شاهقلی سلطان حاكم چخور «8» سعد ملاقات نموده از مشار الیه استدعای عهد و پیمان از جانب ما كرده و «9» علی آقای قاپوچی باشی را نیز به جهت این التماس [309] بدین صوب فرستاد تا خاطر را بالكلیه جمع ساخته خود با فرزندان به مقر سلطنت ما تواند «10» آمد. چون مدتی مدید این معنی در خاطر خطیر مركوز «11» بود كه حسن اخلاص خود را به وسیله خدمتی نمایان بر ضمیر آن پادشاه سلیمان «12» مكان جلوه‌گر سازد و صدق دعوی خلوص طویت و صفای نیت را به شواهد و «13» دلایل مبین و مبرهن گرداند و این فرصت را مغتنم دانسته به دغدغه آنكه مبادا «14» سلطان بایزید به طرفی دیگر رود و این معنی باعث غبار خاطر انور گردد، مقرر كردند كه شاهقلی سلطان از قبل شاه جم جاه قسم یاد نماید شاید كه به مجرد سوگند سلطان مشار الیه اطمینان و تسلی حاصل نموده متوجه حضور گردد.
شاهقلی سلطان به قاعده‌ای كه مأمور گشته بود از جانب شاه آگاه سوگند یاد كرده او را تا دار السلطنه «15» تبریز آوردند «16». اما همچنان در مقام دغدغه و تردد خاطر بود. دیگر باره به همین التماس عیسی خان چاشنی‌گیر را به دار السلطنه قزوین فرستاد «17». چون وقت مقتضی آن نبود كه شاه عالم پناه با آن گمراه درین باب مضایقه نماید، حسب الالتماس وی بر سر خود قسم یاد فرمودند كه او را نكشند و كور نكنند و به ملازمان سلطان سلیمان پدرش نسپارند و مرحومی حسن بیگ را
______________________________
(1)- ن: جهة
(2)- ب: مهمان‌داری
(3)- ن: «جم جاه ... گویان» ندارد
(4)- سوره 59 آیه 7
(5)- ب: «طاعة» ندارد
(6)- ب، م: «كه» ندارد
(7)- ب، ن: «به مخلص» ندارد
(8)- م: خجور
(9)- م: «و» ندارد
(10)- ن: توانست
(11)- م: مذكور
(12)- ب، ن: آن سلیمان
(13)- م: «و» ندارد
(14)- م: «مبادا» ندارد
(15)- ب: دار السلطنه قزوین فرستاد (در بالای كلمه قزوین عبارت «به تبریز آورد» نوشته شده است
(16)- م: آورد
(17)- م، ن: فرستاده
ص: 419
به تبریز نزد او فرستادند كه تا خاطر او را یكباره مطمین ساخته «1» از آنجا كوچ بر كوچ او را به دار السلطنه قزوین آورد. از آنجا كه كمال دولت و اقبال خوندگار بود و عالم بی‌خبری «2» و غفلت او بود، در باب رفع احتمال سپردن او را و فرزندان او را به شاهزاده سلطان سلیم ذاهل «3» و غافل افتاد. «اذا جاء القضا عمی البصر «4».» این صورت به غایت ظاهر بود كه یكباره ازو محجوب و مستور ماند «5» و در آن ماده «6» شاه جم جاه را سوگند نداد. شاه عالم پناه نیز به جهت ملاحظه چنین روزی در وقت قسم از آن احتمال دانسته تغافل ورزیدند و این شق را نیز بنابر همین ملاحظه متعمدا «7» ذكر نكردند كه چون اشاره «8» یا بشاره خواندگاری در آن باب صادر گردد و كار از دست نرفته «9» باشد و در ضمن مطاوی بعضی از كتابات «10» سابق اشعاری بدین نموده بودند كه از صلاح شاهزاده «11» سلطان سلیم تجاوزی نیست و مقصد این بود كه چون ایلچی از جانب شاهزاده مشار الیه برسد سلطان بایزید «12» را با اولاد به فرستاده وی تسلیم توانند نمود تا از «13» مقتضای فرمان آلهی «وَ لا تَنْقُضُوا الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْكِیدِها «14»» تجاوز نكرده از اطاعت و انقیاد حكم خواندگار نیز تخلف نفرموده باشند و تحصیل مراضی ربانی و رضای ظل سبحانی هر دو «15» فرموده باشیم. «16» چون در وقت «17» آمدن ایلچیان اتفاقا ازین شبهات «18» اغفالی شده بود و از جانب شاهزاده مومی الیه كسی نمانده بود كه ایشان را «19» بسپارند، بنابر فحوای «الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ» «20»، بالضروره این معنی چند روزی در حیز تأخیر افتاد و تعللی كه درین اوقات در تسلیم ایشان شد بنابر ذهولیست كه در فرستادن ایلچی از جانب پادشاهزاده «21» [310] مذكور واقع شده «22» اصلا و قطعا «23» این تأخیر را حمل بر «24» تقصیر و مساهله نفرمایند كه غیر از اطاعت حكم آلهی كه «وَ احْفَظُوا أَیْمانَكُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ «25»» امری كه سبب تعویق باشد در سپردن ایشان وافع نبوده و نیست. «26». و چون حاكم عقل بدینمعنی شاهد است كه غرض از گرفتن و نگاه «27» سلطان بایزید و اولاد «28» غیر از استرضای خاطر آن
______________________________
(1)- ب، م: سازند
(2)- ب، م، ن: بیخردی
(3)- ب، ن: «ذاهل و» ندارد
(4)- م: «اذا جاء القضا عمی البصر» افتاده است.
(5)- ب: مانده
(6)- م: ماه
(7)- م، ن: معتمدان
(8)- ب، م ن: اشاره خوندگار
(9)- م، ن: رفته
(10)- م، ن: كتاب
(11)- ب، م: «شاهزاده» ندارد
(12)- ب: سلطان سلیم
(13)- م: «تا از» ندارد
(14)- سوره 16 آیه 90
(15)- ب، م: «هر دو» ندارد
(16)- ب، م، ن: باشند
(17)- ب: درقت
(18)- ب، م: شهادت
(19)- ب، م: «ایشان را» ندارد
(20)- سوره 2 آیه 27
(21)- ب، م، ن: پادشاه
(22)- ب: شد
(23)- ب، م، ن: مطلقا
(24)- م: «بر» ندارد
(25)- سور 16 آیه 91
(26)- ب، م: اینست
(27)- ب، م، ن: «و نگاه» ندارد
(28)- ب، م، ن: «و اولاد» ندارد.
ص: 420
سلطان سلیمان مكان امری دیگر صورت ندارد و اگر غرض دیگر غیر آنچه معروض شد متعلق بودی او را تا این مرتبه از خود نومید و آزرده نمی‌ساختند و موازی ده دوازده هزار كس او را بعضی كشته و متفرق و پریشان نمی‌گردانیدیم. به ایلچیان مذكور «1» گفتند كه معروض دارند كه بحمد اللّه تعالی كه راه آمد شد «2» مسدود نیست و عنقریب زمان این موعد منقضی شده هرگاه فرستاده شاهزاده سلطان سلیم خان برسد و مجددا امر و اشاره كفیل البشاره آن سلطان سلیمان مكان صادر شود بر طبق كریمه «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها «3»» سلطان بایزید و اولاد را تسلیم فرستاده شاهزاده می‌نمائیم و از صلاح و امر آن اعلیحضرت مطلقا در هیچ مرتبه تجاوزی نیست. القصه بعد از چند ماه كه ایلچیان مذكور در دار السلطنه مزبور «4» توقف فرمودند، خسرو عالیجاه ایشان را به خلعتهای فاخر و انعامهای وافر و اسبان تازی و زینهای كاری «5» سرافراز گردانیده جعفر بیگ كنگرلوی استاجلو را كه در سلك امرا منتظم بود، همراه ایشان به ایلچیگری به روم فرستادند.
و هم درین سال «6» سماوون ولد لواصات حاكم گرجستان به اتفاق گرگین ولد لوند بیگ گرجی به داعیه یورش تفلیس به حوالی قلعه كوچ آمدند و به اطراف ولایت گرجستان كس فرستاده لشگری آن نواحی را طلب نمودند. به اندك زمانی چندان لشگر جمع آوردند كه دیده گردون پیر «7» در ازمنه سابقه و قرون ماضیه در آن دیار به نظر نیاورده بود. چون خبر ایشان «8» به سمع شاهوردی سلطان قاجار زیاد اغلی رسید، از بلده گنجه بیرون آمده با لشگر قراباغ متوجه قلع و قمع دشمنان بی‌ایمان شده جمعی را منقلای گردانید و ایشان خندقی را كه گرجیان در دربند كنده بودند «9» پر كرده خبر به سلطان فرستادند. وی نیز از خندق گذشته به سرعت تمام به جانب ایشان نهضت فرمود «10»* و در موضع «11» ... به ایشان «12» رسیدند و غازیان روی نیاز بر خاك نهاده از درگاه صمد متعال و «13» ذو الجلال و الافضال طلب نصرت نمودند و به مقوله «رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْكافِرِینَ» «14» مناجات كردند. «15» آنگاه چرخچیان بر كافران جلو انداخته از جانب سماوون و گرگین از ناوران بی‌دین و سرهنگان معركه كین دست به تیر و كمان و شمشیر و سنان برده بعد از مجادله بسیار غازیان ظفر شعار مجموع آن بی‌دینان را از پشت زین به روی زمین انداختند. درین اثنا شاهوردی سلطان با لشگر قلب اسب انداخته، آن «16» گبران بی‌آنكه جنگ نمایند فرار نمودند. نظم «17»:
ولی عاقبت چرخ عالی نبرد[311] ز خیل مخالف برآورد «18»گرد
______________________________
(1)- م: مذكوره
(2)- م: آمد و شد
(3)- سوره 4 آیه 58
(4)- ب: مذكور
(5)- ن: «و زینهای كاری» ندارد
(6)- ب: «سال» ندارد.
(7)- ب: پرور. م: پر در
(8)- م: «ایشان» ندارد
(9)- مز: بود
(10)- م،: فرموده در
(11)- ب، م: در نسخه‌ها محو شده
(12)- ب، م: با ایشان
(13)- ن: «و» ندارد
(14)- سوره 2 آیه 250
(15)- م: گردید.
(16)- م: «آن» ندارد
(17)- م: «نظم» ندارد
(18)- ب: برآورده
ص: 421 در افتاده گبران چابك عنان‌یكی از خدنگ و دگر از سنان
یكی را دل از زخم پیكان فكاربه خون غرقه چون غنچه از نوك خار گرگین چون روباه گرگین كه از شیران عرین گریزد، رو به وادی فرار نهاد. هژبران قاجار و دلیران نصرت شعار آن سگ صفتان نابكار را بر خاك مذلت انداختند و پانزدهم شعبان سنه مذكوره گرگین را با هزار نفر از كفار به قتل آوردند و ضه ضه بیگ «1» را كه از امرای معتبر گرجستان بود با جمعی از از ناوران دستگیر كرده به درگاه شاه دین پناه فرستادند و در حینی كه ایلچیان روم در مجلس بهشت آیین حاضر بودند آن سرها و اخترمها را به نظر اشرف فرزند «2» شاه نجف در آوردند.
بعد از آن سماوون با بقیة السیفی از گرجیان از آن معركه خلاصی یافته به جانب گوری «3» در حركت آمد. شاهوردی سلطان زیاد اغلی با غنایم بسیار به جانب گنجه معاودت نمود. چون لوند خان «4» گرجی خبر قتل پسر را شنید از تنور سینه آتش به فلك اثیر رسانید «5» و از فواره دیده آب خونین بر خاك ریخت و گرجیان سیاه پوشیده به ماتم اشتغال نمودند «6».
و هم درین سال در پانزدهم شهر شوال، رستم پاشا وزیر اعظم سلطان سلیمان خوندگار كه داماد وی بود به اجل طبیعی در گذشت*. گویند از جمله متروكاتش سوای نقود و جواهر سی هزار پوستین «7» سمور بود دیگر اجناس علی هذا القیاس. چون این حكایت عجیب نخواهد بود چرا كه به تحقیق پیوسته كه دو شلك حكمی وزیر اعظم از ممالك خوندگاری «8» هر ساله هشتاد هزار تومانست. بعد از رستم پاشا علی پاشا وزیر اعظم گشت.
و هم درین سال فخر زمان میرزا شرف «9» جهان ولد غفران پناه قاضی جهان كه جامع «10» اقسام علوم و مستجمع انواع فضایل و كمالات بود در روز یكشنبه محل چاشت سابع شهر ذی قعدة الحرام در موضع ورس قهپایه دار السلطنه قزوین رحلت فرمودند. فی الواقع به هر نوع از فضایل و استعداد كه والد ماجد «11» رضوان دستگاه وی را بود میرزای «12» مرحوم زیاده از آن بدان متصف بود. مجملا تا عناصر اربعه تكون «13» یافته ممتزجند، این چنین پدر و پسری از كتم عدم به عرصه وجود نیامده. همانا كه این بیت مناسب حال ایشانست. شعر «14»:
گر مهر «15»فی المثل پدر است و تویی «16»پسرای نازنین تویی «17» پسر بهتر از پدر
______________________________
(1)- ن: حجبه بیگ
(2)- مز، ب، م: «فرزند» ندارد
(3)- ب، م: كودی
(4)- ب، م، ن: «لوند» ندارد
(5)- م: رسانیده
(6)- ب، م: نموده
(7)- م: «پوستین» ندارد
(8)- ب، م، ن: خوندگار
(9)- م، ن: اشرف
(10)- ب: جمیع
(11)- ب، ن: جد
(12)- ب، م: میرزایی
(13)- ب، ن: سكون
(14)- ب، م، ن: «شعر» ندارد
(15)- ن: كه مهر
(16)- م: بویی
(17)- م: «تویی» ندارد
ص: 422
آن پدر «1» و پسر با وجود حیثیات و استعدادات بی‌نهایات به اخلاق حمیده و اوصاف پسندیده در زمانه ممتاز و مستثنی بودند و با آنكه والد ماجد وی متقلد منصب عالی وكالت شاهی بود او به نیابت «2» آن حضرت به انتظام مهام انام اشتغال داشت و صاحب رقم بودند. با خلق اللّه در كمال یاری و محبت و مهربانی و انسانیت و خصوصیت و مردمی «3» و همگنان از فواید و احسان و ریزه خوانشان محظوظ و عالمیان در ظل حمایتشان از مكاره زمان محفوظ. نواب میرزا در تجریدات با استاد «4» العلما خواجه جمال الدین محمود شیرازی كه شاگرد بی‌واسطه مولانانا جلال الدین محمد دوانی بود مباحثه كرده و خواجه از [312] شیراز آمده مدتها در اردوها و سفرها رفیق حضرت بودند. از بعضی از علمای صحیح القول استماع افتاد كه مرحومی مولانا ابو الحسن ولد مولانا احمد باوردی كه افضل علمای زمان و عمده فضلای دوران بود، روزی به مجلس افادت میرزایی وارد شد و به آن حضرت مباحثه و مشاجره بسیار نمود. بالاخره خود از روی انصاف در آمده تصدیق ترجیح طرف مباحثه و تصرفات آن حضرت نمود و گفت كه ما را گمان «5» فضیلیت به نواب میرزایی از قبیل «6» فضایل اكابر بود، اما محض غفلت بوده و در خط و انشا و كیفیت ما یشاء سر آمد اقران و اكفا و روش خواجه عبد الحی منشی را به مثابه اعلی رسانیده بودند «7». چون رشحات افلام خجسته ارقامش در میانست احتیاج به اغراق و تعریف ندارد. هر سطری از آن ارباب ابصار را به منزله ارباب عیون و هر طوماری اصحاب حقیقت و وفا را حرزجان. شعر «8»:
ناسفته گوهریست ز بحر هدایتش‌هر نقطه كاید «9»از قلم درفشان او
كوهی كه هست درید قدرت اناملش‌چون خامه در انامل معجز نشان او فطرتش به غایت عالی و سلیقه‌اش به شعر مایل و شاعری. دریای خاطر «10» فیاضش منبع جواهر «11» حقایق و مصباح منیرش مطلع انوار دقایق. از اشعار آبدار آن حضرت بعضی قصیده و غزل و قطعه و رباعی و ساقی‌نامه ثبت می‌شود. قصیده «12»:
مگر ز خواب درآیی دلا به نفخه صوركه صبح شیب دمید و تو مست خواب غرور «13»
خجالت تو همین بس كه هر سحر باشدلب تو خامش و تسبیح‌گو زبان طیور
كنون بر آر سر از خواب زانكه خواهی خفت‌ز شامگاه اجل تا به بامداد نشور
صدای عشق بلند و تو اینچنین در خواب‌جهان گرفته شراب و تو اینچنین مخمور
به بین ز چشم جهان بین كه چون ز شاهد عشق‌به رقص آمده ذرات این سرای سرور
______________________________
(1)- م: «آن پدر» ندارد
(2)- م: و ابنیات
(3)- م: مردی
(4)- م: باستاد
(5)- ب، م: كمال
(6)- م: قبل
(7)- م: «بودند» ندارد
(8)- م: ندارد. ن: بیت
(9)- ن: كامد
(10)- ن: خاطرش
(11)- نسخه‌ها: گواهر
(12)- م: ندارد
(13)- ب: كه صبح شب بدمید و تویی مست خواب غرور. م: كه صبح شب بدمتسند مست خواب غرور.
م: كه صبح شب دمید و تو را هست خواب غرور
ص: 423 همه زمستی عشق است جوشش «1»باده‌همه ز پرده عشق است نغمه طنبور
كشند رخت ملایك به خلوت تو گهی‌كه انس عالم قدست كند ز خلق نفور
به فكر شعر مكن صرف نقد عمر عزیزمگر به مدحت شاه مظفر منصور
سپهر كوكبه طهماسب آنكه در آفاق‌به زرفشانی چون آفتاب شد «2»مشهور
بدان هوس كه مگر نعل توسن تو شودهلال گرد خیالی ولی به غایت دور
ز شوق اگر غزلی عاشقانه عرض كنم‌مكارم تو همانا كه داردم معذور
منم شكسته دلی از دیار خود مهجوردلی ز هجر غمین و تنی زغم رنجور
ز درد دوری جانان اجل به من نزدیك‌چو رحم از دل یار از دلم صبوری دور
چنان ضعیف و نحیفم كه آمدست برون‌ز لاغری رگم از پوست چون رگ طنبور
نه طالعی كه پی وصل چاره انگیزم‌نه طاقتی كه شوم از بلای هجر صبور
كسی كه میكندم منع بیخودی از عشق‌جمال خود بنمایش كه داردم معذور
نظر به مردم چشمم فكن ببین روشن‌كه فی الحقیقه تویی ناظر و تو بی‌منظور
من این حدیث شرف بس نمی‌كنم گرچه‌ز جرم عشق بدارم كشند چون منصور
فلك جنابا، شاها، به درگهت «3»كز قدرپناه جمع ملوكست و سجده‌گاه صدور [313]
ز دستبرد «4»زمانه شكایتی دارم‌به عز عرض رسانم اگر دهی دستور
به پایمردی سعیم هر آنچه بود به دست‌زمانه برد ز دستم به سعی نامشكور
ز خوان رزق ندادست هرگزم نانی‌زمانه تا نزده سیلیم به سان تنور
مرا ز سردی دی همچو بید تن لرزان‌بدوش گربه دهد چرخ پوستین سمور
چو زهر تلخ مرا كام جان ز بی‌نانی‌ز امتلا همگی شهد قی كند زنبور
سرای بنده ز غوغای دعوی غرماعلی الدوام چو دار القضا بود پر شور
ز خویش خواهم پهلو تهی كنم چو هلال‌ز بس كه گشته‌ام از اهل روزگار نفور
نیایم از پس ماهی برون و گر «5»آیم‌هلال‌وار ز اهل زمانه گردم دور
غرض مبالغه شاعریست زین ورنه‌بود شكایت دوران ز مشرب من دور
سرم مباد اگر آورم فرو هرگركلاه گوشه همت بدین متاع غرور
مرا كه جوهر ذاتیست همچو تیغ چه غم‌گرم به كف چو صدف نیست لؤلؤ منثور «6»
اگر بریده‌ام از اهل روزگار امیدز بنده كس نبریده است روزی مقدور
______________________________
(1)- م: و جوشش
(2)- ب: شد در جهان مشهور
(3)- م: ز درگهت
(4)- م: دیر زمانه
(5)- مز: و اگر
(6)- ن: گوهر منشور
ص: 424 اگرچه هست مرا قرض و نیست وجه كفاف‌هزار شكر كه هستم به هست و نیست شكور
ز خویش رسم طمع رفع كرده‌ام در كل‌كه قدر آدمی از حرف جر شود مكسور
سفید گشت چو كافور مویم از پیری‌نهال عیشم اگر خشك شد نباشد دور
چگونه سرد نگردد دلم ز عیش جهان‌چنین كه می‌شنوم بوی مرگ زین كافور
چنین كه پیریم افكنده لرزه بر اعضاعجب اگر نكند خانه حیات قصور
اگرچه پای كشیدم به دامن از هر شغل‌اگرچه دست عمل باز داشتم ز امور
بود به ذكر دعای تو عمر من مصروف‌بود به شغل ثنای تو همتم مقصور
همه دعای جلال تو گفته‌ام به سنین‌همه خیال مدیح تو كرده‌ام به شهور
پی‌زوال عدوی تو خوانده شب و اللیل‌دمیده فجر به اخلاص بر تو سوره نور
مدام تا كه در آفاق خلق عالم رابه روز عید بود سور و شام عید سرور
همیشه شام تو باد از قدر چون شب عید «1»همیشه روز تو نوروز تا به روز نشور
مباد بزم تو از نغمه طرب خالی‌نوای عیش تو پیوسته باد تا دم صور و له فی الغزل «2»:
وقت آنست كه اقبال كند یاری ماصبح امید دمد از شب بیداری ما
خنده صبح طرب زنگ غم از دل ببردگریه وصل كند باز صفا كاری ما
عرض حالم كه به عیش تو كند چون بیندعزت خویش رقیبان تو و خواری ما
نوبت محنت اندوه رقیب است شرف‌چند باشد به غم هجر گرفتاری ما ***
ماییم كز ازل غم و درد آشنای ماست‌ما از «3»برای محنت و محنت برای ماست
در «4»هر رهی دو كس كه به هم همسخن «5»روندچون نیك گوش می‌كنی آن «6» ماجرای ماست
ما را چو دیگران نبود جا و منزلی‌شب هر كجا كه مست «7»فتادیم جای ماست
ما از كجا و همدمی یار از كجاما را بس این شرف كه سگش «8»آشنای ماست و له «9»:
ای همنشین كه دوش در آن بزم بوده‌ای‌زان ماه گفت و گوی مرا چون شنوده‌ای
صد بار گفته‌ای كه بگویم غمت به یارچون وقت آن رسید تغافل نموده‌ای
ما را به خویش هیچ گمان گناه نیست‌پنهان زما مگر «10»سخنی گر شنوده‌ای [316]
______________________________
(1)- ن: مصرع را نداد
(2)- ن: «فی الغزل» ندارد
(3)- م: را
(4)- م: وز
(5)- ب: همچنین
(6)- م: این
(7)- م: هست
(8)- م: تارایش این شرف سگش. ن: تارایش این شرف بكس
(9)- ن: غزل
(10)- م: مكن
ص: 425 باقیست بدگمانی تو در حق شرف‌با آنكه صد رهش به وفا آزموده‌ای این قطعه را جهت «1» شاه عالم پناه فرمودند «2». قطعه «3»:
ای شهسوار عرصه دوران كه تا ابدحكم تراست ابلق ایام «4»زیر «5»ران
هر شام بهر توسن تو رایض فلك‌جو آورد ز سنبله و كه ز كهكشان
هم رایض عدالتت از روی اقتدارهم سایس «6»سیاستت از عدل بیكران
بنهاد بر سرین سپهر سموس «7»داغ‌كرده لجام بر سر گردون بدعنان
فتراك دولت تو بود دستگیر من‌از جور ابلق فلك و توسن زمان «8»
بر جان ناتوان من آزار روزگارجایی رسیده است كه نتوان فزون از آن
از پایمال حادثه چرخ شد سرم‌یكسان به خاك تیره درین تیره خاكدان
از بس كه سنگ جور زمانم شكست بال‌عنقا صفت ز دیده مردم شدم نهان
با آنكه گوشه‌گیر شدم چون كمان هنوزهر چند بر كرانه گریزم زروزگار
هستم خدنگ حادثه چرخ را نشان‌بازم كشد زمانه بدمهر در میان
زین دامگاه دانه آز آورم به كف‌صد چشم همچو دام بود خلق «9»بران
مهمانی ار ز غیب رسد فی المثل مراشرمندگیست آنچه كشم پیش میهمان
اخلاص من چو «10»هست «11»فزون از همه چراست‌قسم «12» من از نوال تو كمتر ز دیگران
گر بر سرم زابر عطای تو سایه‌ای‌افتد كشم چو خاك رهت سر بر «13»آسمان
سالی چنین كه جو چو جواهر بود عزیزوز بی‌كهیست قدر كه افزون ز زعفران
شد گه چنان عزیز كه یك برگ آن زهم‌چون كهربا به غصب ربایند همگنان
گویند كرده است جو و كاه «14»سی الاغ‌بی‌حكم بر فقیر رقم ظالمی عوان
سی اسب را چگونه تواند علیق دادشخصی كه جو بدست نیارد برای نان
اسب از چه رو به بنده سپارد كسی چو من‌از كهتران ملك توام نه ز مهتران
در روز مفلسی چنین گر كسی ز جهل‌قرص جوم دهد كه شود اسب را ضمان
كردم ز جور دور قناعت به نان جووان نیز هم به من نپسندند این خران
سازند چون ركاب مرا پایمال ظلم‌گر لطف تو گذاردم از دست چون عنان و له ایضا فی القطعه اظهار العرض حاله: «15»
ای شاه «16»سرفراز كه در كشور وجودبی‌طوق طاعتت نتوان یافت گردنی
______________________________
(1)- ن: به جهت
(2)- ب: فرموده‌اند
(3)- ن: ایمان
(4)- م: «قطعه» ندارد
(5)- م: به زیر
(6)- م: سایش
(7)- ن: سموش
(8)- ن: امان
(9)- ب، م، ن: حلقه را
(10)- ب «چو» ندارد
(11)- م: نیست
(12)- م: هستم
(13)- م: ز آسمان
(14)- م: چو كاه شبی. ن: چو كاهی شب
(15)- م، ن: «و له ایضا فی القطعه اظهار العرض خاله» ندارد.
(16)- م: شاهزاده
ص: 426 رفتم من از در تو و غم نیست گر رودبرگی ز بوستانی و خاری ز گلشنی
لیكن بدان قرین و زیران خود مراكارد زمانه از پس صد قرن چون منی
با جبرئیل دم نتوان زد ز اهرمن‌با عقل كل معارضه ناید ز كودنی «1»
باشد مجال طیر خرد را چو دم زنددر پیش نطق ناطقه از نطق الكنی
دل كی كند به گوهر كان میل چون مراگنج دل از جواهر معنی است معدنی
گر خرمنی زعقد جواهر كنند عرض‌پیش همای همت من نیست ارزنی
وین خر طبیعتان ز «2»سر حرص می‌كنندقصد مسیح «3» مریم از بهر سوزنی
آرند سر ز حرص به هر كاسه‌ای فروهمچون «4»صراحی ارچه فرازند گردنی
اغراق شاعریست غرض زین «5»سخن شهاورنه كجاست كمتر و ضایع‌تر از منی رباعی: «6»
گر می‌خوانند بت پرستم هستم [315]گویند اگر عاشق و مستم هستم
عمریست كه هر دمم به نامی خوانندوین طرفه كه من همان كه هستم هستم و منه فی ساقی‌نامه «7»:
عجب مانده‌ام زین خم نیلگون‌كه صدگونه رنگ آید از وی برون
جهان راست آیین ناراستی «8»فلك زود خشم است و دیر آشتی
برین باغ كش خار شد دلخراش‌منه دل تماشاگر باغ باش
گذر كن ازین منزل پرستیزتو برخیز ازو تا نگفتند «9»خیز
اگر رفت سرمایه كلی «10»ز دست‌غنیمت شمر پنج روزی كه هست
چه گویی ز عمر وز ایام اومبر با چنین كوتهی نام او
فزون چیست عمر از همه سروران‌سكندر كه كم زیست از دیگران
بود كوشش ما ز روی قیاس‌چو پیمودن راه گاو خراس
كه گردد سحرگاه تا وقت شام‌بر اول قدم شامگاهش مقام
نه بینم درین تنگنا همدمی‌كه بردارد از خاطر ما غمی
دریغا ز یاران خاكی تهادكه رفتند ازین خاكدان همچو باد
به صحبت همه شمع مجلس فروزچو انجم شب آورده با هم به روز
______________________________
(1)- م: كودكی
(2)- م: كه
(3)- م: مسیح و
(4)- م: «همچون» ندارد
(5)- م: مز، ن: این
(6)- م: «رباعی» ندارد
(7)- ن: «و منه فی ساقی نامه» ندارد
(8)- مز: ناداشتی
(9)- م: بگفتند
(10)- م: كل
ص: 427 همه روز در بوستان ارم‌چو گلها شكفته بدیدار هم
دریغا كه این دیده خونفشان‌نمی‌بیند اكنون از ایشان «1»نشان
دمی چند گفتند و خامش شدندز یاد حریفان فرامش شدند
یكی نیست زان غمگساران همه‌من و غم كه رفتند یاران همه
به بالین چسان سر نهم خوابناك‌حریفان همه كرده بالین زخاك
كند كنج تنهائیم دل هوس‌ندارم سر صحبت هیچكس
ندارم سر همدمان بیش و كم‌وگر راست پرسی سر خویش هم
دریغا كه پرده‌نشینان رازنرفتند جایی كه آیند باز
بسا نو كه آن كهنه شد در جهان‌همان كهنه پیر جهان نوجوان
دلا عبرتی گیر از حالشان‌زمانی فرو شو در احوالشان
نماند در این مرحله هیچكس‌تفاوت بود لیك در پیش و پس
گذشته چنان بد كه گویی نبودرود نیز آینده چون رفته زود
پس و پیش این راه چون‌اند كیست‌رونده اگر پیش اگر پس یكیست
زمان را دو گامی اگر واپسیم‌نه بس دیر ما هم بدیشان رسیم
ندانیم ازین جا كجا می‌رویم‌چرا آمدیم و چرا می‌رویم؟
دریغا كه نابرده راهی به جای‌به ناكام باید شدن زین سرای
ندانسته راه جهان می‌رویم‌چنان كامدیم آنچنان می‌رویم
ز اندیشه خون شد جگرها بسی‌ولی حل نكرد این معما كسی
كس از سر این پرده آگه نشدخرد را بهدانش درو ره نشد
شرف تا كی از ناامیدی سخن‌ز امید گوی و دلم تازه كن
سخن چند گویی ز اندوه و دردسخن بشنو این طنز «2»را در نورد
مجو غیر عشق و ره عشق پوی‌همه عشق را باش «3»و از عشق گوی
چو با عشق گردد دلت آشناشود از صفا جام گیتی‌نما
چه خوش گفت پیر خرابات دوش‌گرت محنتی هست جامی بنوش
بیا ساقی بزم مستان بیابیا قبله می پرستان بیا
وزین «4» «5»می كه مجلس بر آراستم‌ولای علی ولی خواستم و این غزل را در حالتی كه به عالم آخرت رحلت می‌فرموده‌اند «6» گفته‌اند «7»:
غزل «8»:
______________________________
(1)- م: ز ایشان
(2)- ب: طرز
(3)- م: جوی
(4)- م: زین
(5)- م: از این
(6)- م: می‌فرمود
(7)- م، ن: گفته
(8)- م: «غزل» ندارد
ص: 428 رفتیم و این سراچه پر غم گذاشتیم‌دنیا و محنتش همه با هم گذاشتیم
روز وداع بر سر كویش ز خون دل‌صد جا نشان ز دیده پر غم گذاشتیم [318]
شد حال ما به كام رقیبان كینه‌جوتا كار خود به یاری همدم گذاشتیم
در دل نماند كن مكن عقل را مجال‌این ملك را به عشق مسلم گذاشتیم
صد شكوه داشتیم و نكردیم از رقیب‌وین شرح جانگداز به محرم گذاشتیم
دادیم جان به راه سگان تو چون شرف‌نامی میان مردم عالم گذاشتیم در وقتی كه نعش میرزا را از ورس «1» قهپایه به شهر نقل فرمودند، این مقطع غزل آن حضرت را مصنفان نقش بسته خواننده‌ها در پیش جنازه‌اش به قاعده می‌خواندند. شعر: «2»
آخر شرف براه سگان تو جان سپردرسم وفا به مردم عالم نمود و رفت مزارش در جوار مرقد امامزاده «3» شاهزاده حسین علیه و آبائه السلام. بعضی از افاضل شعرا این تاریخ را جهت آن گفته‌اند. تاریخ «4»:
میرزا شرف «5»جهان فضل و تمكین‌سرو قدش افتاد چو ناگه به زمین
تاریخ شدش جهان فضل و گفتندسروی «6»ز جهان فضل شد گوشه‌نشین ولادتش در روز چهارشنبه بیست و هشتم شهر ربیع الثانی اثنی عشر و تسعمائه. مدت عمرش پنجاه و هفت سال. تتمه حالات میرزا و تفاصیل دیوان اشعار و كمالات او در مجمع الشعرا ذكر شده.
و هم درین سال سید محمد جبلعاملی پیشنماز كه به صلاح و تقوی و سداد موصوف بود و خاقان گیتی‌ستان به او انواع اعتقاد داشت در شب جمعه دوم شهر ذی حجه فوت شد و در هفدهم ماه مذكور سنه مسطور مرحوم خواجه قاسم نظری «7» كه مدت سی سال استیفای دیوان اعلی به وی متعلق بود از روی استقلال تمام و عجب لاكلام بدان اقدام داشت رحلت نمود.
و هم در شب سیزدهم شهر ربیع الثانی سنه مذكوره حسن بیگ یوزباشی استاجلو كه از اعاظم امرا و مقربان بود درگذشت.